Video is unavailable for watching
Show in Telegram
از شراب کهنه نیست، این سرگیجههای دائم از رنگِ دلتنگیست که نامنظم و عجول روی دیوارهای سیمانی کوچهام ریختهای، روی پنجرهی مظلوم اتاقم ریختهای، روی صورت سالخوردهام ریختهای، توی رگهای شلوغ و شکنندهام ریختهای. راه گریزی در این شهر نمیبینم، دستانم را از بهارنارنج پُر میکنم و سرم را از الان تا اول آبان در نشئگی یک باران بیامان و شیدا فرو میبرم تا به آغوش تو نزدیکتر شوم. هوای اینجا یاری نمیکند، زندانهای حافظهام در حال تکثیراند، تو اگر به شیراز و شراب دسترسی داری، شبهای ناچیز مرا در سحرگاهان آنجا بچرخان و دهلیزهای تاریک روحم را به حافظیه ببر، دستان من دائم الخمر دستان تواند.
#جلال_حاجی_زاده
برای فریدون فروغی و درد ناتمام نبودنش
@caffeeshno
#جلال_حاجی_زاده
برای فریدون فروغی و درد ناتمام نبودنش
@caffeeshno