بازم همون خواب...
بازم صدایی که ندارمش اما شده صاحب رویاهای هرشبم...رویایی از جنس دلتنگی
بنظرت عادیه که هربار بهت فک میکنم گلوله ای راه گلوم و میبنده...گلوم!همونجایی که مقصد بوسه های خیست بود.
عادیه که کنترل این اشکام که میگفتی مرواریدای زندگیتن دیگه دست خودم نیست؟
مگه همیشه نمیگفتی خونه ی من یه جایی بین دریای سیاه چشماته و من محکومم به این انفرادی شیرین
پس چی شد که دل کندی از این زندانبان مجنونت....
بازم صدایی که ندارمش اما شده صاحب رویاهای هرشبم...رویایی از جنس دلتنگی
بنظرت عادیه که هربار بهت فک میکنم گلوله ای راه گلوم و میبنده...گلوم!همونجایی که مقصد بوسه های خیست بود.
عادیه که کنترل این اشکام که میگفتی مرواریدای زندگیتن دیگه دست خودم نیست؟
مگه همیشه نمیگفتی خونه ی من یه جایی بین دریای سیاه چشماته و من محکومم به این انفرادی شیرین
پس چی شد که دل کندی از این زندانبان مجنونت....