دوست من، آن باش که می توانی! من خودم خواهم توانست با آن چه هستی سازگار شوم هیچ نمیگویم که
به ریشت نخواهم خندید... این یکی از خوشی های زندگی است... ولی این نباید مانع کار تو باشد، همچنان که
مانع کار من نیست!
بله، خواه برهنه و خواه جامه پوش، خودت را طبیعی نشان بده!
زیبا باش، زشت باش، برایم تو جالبی، خورش ها همه به یک اندازه خوشمره نیست، ولی هر آن چه سیرم کند
من بدان خرسندم...!
می دانم، خطر می کنم... برای آن هم خطر می کنم که بهتر بدانم، اخلاق کهنه توصیه می کرد که از خطر
بگریزم، ولی اخلاق نو به ما یاد داده است که آن که خطر نمی کند هیچ چیز ندارد...!
بهترین راه برای به دست آوردن آن چه در آرزوی آنیم این است که منتظر آن نباشیم...
قلبم را به تو می دهم زندگی ام را به تو می دهم، ولی روحم را به تو نمی دهم زیرا این گنج از آن من نیست...
آه! بدبختی قلب ها که در پی سوء تفاهمی که سوداشان رنگ مبالغه بدان می دهد سرنوشت خود را تباه
می کنند و می دانند و خود را از آن سرزنش می کنند و همواره باز سرزنش خواهند کرد، اما در مورد آن چه از
هم جداشان می کند هزگز تن به گذشت نمی دهند و این درست از آن رو که یکدیگر را بیش از آن دوست دارند
که بتوانند گذشتی اخلاقی درباره ی هم بکنند چیزی که با بی اعتنایی در حق بیگانگان بدان رضا می دهند...!
بدا به حال دل هایی که بیش از اندازه محفوظ بوده اند! هنگامی که سودا راه به دل باز می کند آن که عفیف تر
است بی دفاع تر است...! ...تا زنده ای، مبادا بمیری...!
جان شیفته / رومن رولان
🌸
@kanale_kherad 🌸