زن در شاهنامه:
سوی گردیه نامه بود جدا
که ای پاک دامن زن پارسا
هَمَت راستی و هَمَت مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی.
ز پیوند از پند و نیکو سخن
چه از نو، چه از روزگار کهن
زپاکی و از پارسایی زن
که هم غمگسار است و همرای زن.
ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺎﻥ ﮔﺮﺩ ﺳﻮﺍﺭ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻧﺪﺭﻭﻥ ﻧﺎﻣﺪﺍﺭ
کجا نام او بود گُردآفرید
که چون او به جنگ اندرون کس ندید
بهروز چهارم به آموی شد
دیدی زنی کو جهانجوی شد
بدو گفت رای تو ای شیر زن
درخشان کند دوده و انجمن
ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺭ ﻧﻬﺎﻥ
ﺑﺴﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﯽ
ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﮔﺎﻩ ﻣﻬﯽ
ﯾﮑﯽ ﺁﻧﮏ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﺴﺖ
ﮐﻪ ﺟﻔﺘﺶ ﺑﺪﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﺴﺖ.
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بدو یک به یک سرو بن کرد یاد
بدو گفت من خویش گرسیوزم
به شاه آفریدون کشد پروزم.
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
که چهرت بمانند چهر پریست
بگفتا که از مام، خاتونیم
به سوی پدر زآفریدونیم
نیایم سپهدار گرسیوزست
بدان مرز خرگاه او پروزست.
بدو گفت رای توای شیر زن
درخشان کند دوده و انجمن.
همی گفت هرکس که این پاک زن
چه نیکو سخن گفت بر انجمن
تو گفتی که گفتارش از دفترست
ز دانش بجا، سب او برتر است
و...و
🔸🔥🔸
سوی گردیه نامه بود جدا
که ای پاک دامن زن پارسا
هَمَت راستی و هَمَت مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی.
ز پیوند از پند و نیکو سخن
چه از نو، چه از روزگار کهن
زپاکی و از پارسایی زن
که هم غمگسار است و همرای زن.
ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺳﺎﻥ ﮔﺮﺩ ﺳﻮﺍﺭ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻧﺪﺭﻭﻥ ﻧﺎﻣﺪﺍﺭ
کجا نام او بود گُردآفرید
که چون او به جنگ اندرون کس ندید
بهروز چهارم به آموی شد
دیدی زنی کو جهانجوی شد
بدو گفت رای تو ای شیر زن
درخشان کند دوده و انجمن
ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﭼﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺭ ﻧﻬﺎﻥ
ﺑﺴﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﺷﺪ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﯽ
ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﮔﺎﻩ ﻣﻬﯽ
ﯾﮑﯽ ﺁﻧﮏ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﺴﺖ
ﮐﻪ ﺟﻔﺘﺶ ﺑﺪﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﺴﺖ.
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بدو یک به یک سرو بن کرد یاد
بدو گفت من خویش گرسیوزم
به شاه آفریدون کشد پروزم.
بدو گفت خسرو نژاد تو چیست
که چهرت بمانند چهر پریست
بگفتا که از مام، خاتونیم
به سوی پدر زآفریدونیم
نیایم سپهدار گرسیوزست
بدان مرز خرگاه او پروزست.
بدو گفت رای توای شیر زن
درخشان کند دوده و انجمن.
همی گفت هرکس که این پاک زن
چه نیکو سخن گفت بر انجمن
تو گفتی که گفتارش از دفترست
ز دانش بجا، سب او برتر است
و...و
🔸🔥🔸