ساعت ۹ صبح به بیمارستان برای ملاقات امام رفتم. چند دقیقهای ایشان را دیدم. رو به بهبودی میروند. چند کلمهای صحبت کردم. گفتند کمی درد دارند. دستم را به آرامی روی دست امام گذاشتم. داغ بود. حرارت دستشان تا اعماق وجودم را گرم کرد. عشق به امام بیتابم کرد. مایل بودم بوسهای بر لبهای خشک و پژمردهٔ ایشان بزنم. شرم کردم. لبهایم را روی نقطههایی از سرشان که مو نداشت، گذاردم. آنجا هم داغ و مرطوب بود، بیاختیار با زبانم کمی از رطوبت را برداشتم. امام با گرفتن انگشت شستم که روی دستشان بود، پاداشم را دادند.
۳ خرداد ۱۳۶۸
#هاشمی_رفسنجانی