عاطفه سرش را بالا گرفت و به تکتم نگاه کرد. جرأت نداشت تکان بخورد. طاها که پشت سر عاطفه بود با اشاره چشم و ابرو و حرکات دست میخواست چیزی بگوید.
تکتم خندهاش گرفت." چیه هی داری اون پشت بالبال میزنی؟ "
طاها سرخ شد. زیر لب غرید:" دارم برات.. "
سر به زیر از کنار عاطفه رد شد.
- با اجازتون.. فعلاً.
تکتم به دنبالش رفت. باید سفارش میکرد یک کادوی خوب بخرد.
عاطفه از جایش تکان نخورد. نمیتوانست. حتی نفس هم نمیکشید. انگار یک وزنهی چند تُنی به پاهایش بسته بودند. دستانش به وضوح میلرزید. وقتی طاها رفت، نفس حبس شدهاش را به راحتی بیرون داد. دست روی پیشانیاش گذاشت." خدایا! چه مرگم شده! این چه حال و روزیه دیگه! وای خدا.. "
تکتم صدایش زد. نفهمیده بود کِی رفته و کِی برگشته. کمی به خودش مسلط شد. چند نفس عمیق کشید. روسریاش را مرتب کرد. به آشپزخانه رفت تا خودش را در کار غرق کند. شاید از این حال و هوای اسفبار خارج میشد.
ذوق و شوق تکتم او را هم به ذوق آورد. آستینهایش را بالا زد و سعی کرد آرام باشد، اگر دل عصیانگرش میگذاشت.
•┈┈••✾•🍂•✾••┈┈•
↩️ #ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
•┈┈••✾•🍂🍃🍂•✾••┈┈•
@Khoodneviss2
•┈┈••✾•🍃🍂🍃•✾••┈┈•
تکتم خندهاش گرفت." چیه هی داری اون پشت بالبال میزنی؟ "
طاها سرخ شد. زیر لب غرید:" دارم برات.. "
سر به زیر از کنار عاطفه رد شد.
- با اجازتون.. فعلاً.
تکتم به دنبالش رفت. باید سفارش میکرد یک کادوی خوب بخرد.
عاطفه از جایش تکان نخورد. نمیتوانست. حتی نفس هم نمیکشید. انگار یک وزنهی چند تُنی به پاهایش بسته بودند. دستانش به وضوح میلرزید. وقتی طاها رفت، نفس حبس شدهاش را به راحتی بیرون داد. دست روی پیشانیاش گذاشت." خدایا! چه مرگم شده! این چه حال و روزیه دیگه! وای خدا.. "
تکتم صدایش زد. نفهمیده بود کِی رفته و کِی برگشته. کمی به خودش مسلط شد. چند نفس عمیق کشید. روسریاش را مرتب کرد. به آشپزخانه رفت تا خودش را در کار غرق کند. شاید از این حال و هوای اسفبار خارج میشد.
ذوق و شوق تکتم او را هم به ذوق آورد. آستینهایش را بالا زد و سعی کرد آرام باشد، اگر دل عصیانگرش میگذاشت.
•┈┈••✾•🍂•✾••┈┈•
↩️ #ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
•┈┈••✾•🍂🍃🍂•✾••┈┈•
@Khoodneviss2
•┈┈••✾•🍃🍂🍃•✾••┈┈•