ابوی، من دیگر طاقت تحمل این محیط خراب را ندارم. آخر تا کی باید آدم از هر طرف ناملایمات ببیند و دم نزند؟ من دیگر نمیتوانم شاهد این همه فساد و ظلم باشم. دروغگوئی و ستمگری و بیاعتنایی به قوانین جاری مملکت، هرایرانیِ نیکسیرتی را به ستوه آورده است. شما خودتان فکر بکنید که علاوه بر اینها من یکی از دوشیزگان این مملکت هستم، جنسا زن آفریده شدهام. البته نمیخواهم بر خلاف تمایلات قلبی خودم مقام خود را بالا ببرم و بگویم بیش ازدیگران حساس میباشم، نه، فعلا این قسمت را مسکوتعنه میگذارم. جان کلام من اینجاست که من میخواهم با مردان حقوق مساوی داشته باشم، احترامم محفوظ باشد، حق تعلیموتربیت داشته باشم و حتی برای تماشا هم که شده سری به پارلمان بزنم و بتوانم استعدادهای نهفتهام را که اکنون در گوشه و کنار وجودم پلاسیده شدهاند به منصه ظهور درآورم و آنها را در دسترس همگان قرار دهم. تمام این ملاحظات مرا برآن داشته است که از مدتی پیش به شما پیشنهاد کنم مرا به خارجه بفرستید و امشب هم مصرا تقاضای خود را تجدید میکنم و امیدوارم به آن بذل توجه بیشتری بکنید.
ص95
📚 @klidar
📘سنگر و قمقمه های خالی
#بهرام_صادقی
#نشر_نیلوفر
*این داستان، نخستین بار در خرداد 1337 در مجله سخن به چاپ رسیده است.
ص95
📚 @klidar
📘سنگر و قمقمه های خالی
#بهرام_صادقی
#نشر_نیلوفر
*این داستان، نخستین بار در خرداد 1337 در مجله سخن به چاپ رسیده است.