خب حق داشتن.
چطور تو چشمای منتظر دختر کوچولو نگاه میکردن و میگفتن، بابایی که هرروز با کفشاش صحبت میکردی، دیگه هیچوقت قرار نیست بیاد و بند کفشاتو ببنده؟!
| خانه ای کنار ابرها
چطور تو چشمای منتظر دختر کوچولو نگاه میکردن و میگفتن، بابایی که هرروز با کفشاش صحبت میکردی، دیگه هیچوقت قرار نیست بیاد و بند کفشاتو ببنده؟!
| خانه ای کنار ابرها