روزی من چهل ساله میشوم.
و موهایم جوگندمی..
حتما باز هم شبها تنهایی قدم میزنم.
و بازهم هدایت میخوانم.
آن روز ها کم حرف تر و آرام تر میشوم.
کمتر میخندم، بیشتر نگاه میکنم و عمیق تر فکر، حتی شاید سه شنبه ای بیاید و فراموشم شود در انقلاب سیگار کشیدن به چه معناست.
حتما توام کمتر چشمانت میدرخشد.
و به آراستگی قبل نیستی و هرگز خاطرت نیست نقاشی ام میان کدام کتاب فراموشی ات خاک میخورد.
و اصلا برات مهم نیست.
تنها مخاطب زندگی یک شخص بودن چه حسی دارد.
لابد آن موقع دخترت عاشق شده!
و سعی داری انتخاب منطقی را یادش بدهی، و برای دوست داشتن دلیل عقلانی بخواهی، و یکروز که سعی داری هوای یک عشق را از سر دخترت بپرانی، با هم سری به کتاب های دانشگاهی ات میزنید، ناخوداگاه خشکت میزند و یک لبخند عمیق از انبار کهنه دلت بیرون میاید!
نفست حبس میشود و من را بیاد میاوری، و مقایسه بین یک همکلاسی دیوانه دوران جوانی ات، با شریک زندگی کنونی ات، گند بزند به تمام دلایل منطقی ات.
و بالاخره در چهل سالگی متوجه میشودی...
عاشقی منطق ندارد و دوست داشتن دلیل!
و موهایم جوگندمی..
حتما باز هم شبها تنهایی قدم میزنم.
و بازهم هدایت میخوانم.
آن روز ها کم حرف تر و آرام تر میشوم.
کمتر میخندم، بیشتر نگاه میکنم و عمیق تر فکر، حتی شاید سه شنبه ای بیاید و فراموشم شود در انقلاب سیگار کشیدن به چه معناست.
حتما توام کمتر چشمانت میدرخشد.
و به آراستگی قبل نیستی و هرگز خاطرت نیست نقاشی ام میان کدام کتاب فراموشی ات خاک میخورد.
و اصلا برات مهم نیست.
تنها مخاطب زندگی یک شخص بودن چه حسی دارد.
لابد آن موقع دخترت عاشق شده!
و سعی داری انتخاب منطقی را یادش بدهی، و برای دوست داشتن دلیل عقلانی بخواهی، و یکروز که سعی داری هوای یک عشق را از سر دخترت بپرانی، با هم سری به کتاب های دانشگاهی ات میزنید، ناخوداگاه خشکت میزند و یک لبخند عمیق از انبار کهنه دلت بیرون میاید!
نفست حبس میشود و من را بیاد میاوری، و مقایسه بین یک همکلاسی دیوانه دوران جوانی ات، با شریک زندگی کنونی ات، گند بزند به تمام دلایل منطقی ات.
و بالاخره در چهل سالگی متوجه میشودی...
عاشقی منطق ندارد و دوست داشتن دلیل!