اولین زمستانمان را به یاد داری؟
تصویر زیبایی در خاطر دارم :
الهه ای با موهای مشکی پرکلاغی و لبخند دلبرایی که جان از تن معشوقهاش میکشید.هیچ ز یاد نمیبرم تضادی را که بین سرمای زمستانی برف و گرمای دلنشین وجودت بود. سرمای زمستانی که شعله عشقمان را برافروخت. اسمان به حرمت این پیوند مقدس
قلبهایمان، روزها بارید و تمام شهر را به شکوه سپید خود دراورد.
بعد گذشت سه سال، دیروز اولین برف امسال بود. اسمان در انتظار پایکوبی عاشقانهمان تا شب بارید. اما فارغ از هیچگونه اشتیاقی از سویت متوجه فقدان حضورت شد.
و دیگر اجازه باریدن نداد...
امروز با اب شدن هر دانه برف گویی خاطره ای از ذهنم پاک میشود.
امیدوارم افتاب هرگز بر کنج دیوار دلم نتابد ؛ تورا انجا به خاک سپرده ام....
_مارال_