آن روزها رفتند
آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزها هر سایه رازی داشت
هرجعبهٔ سربسته گنجی را نهان می کرد
هرگوشهٔ صندوقخانه، در سکوت ظهر،
گوئی جهانی بود
هرکس ز تاریکی نمی ترسید
در چشم هایم قهرمانی بود
آن روزها رفتند
آن روزهای عید
آن انتظار آفتاب و گل
آن رعشه های عطر
در اجتماع ساکن و محجوب نرگس های صحرائی
که شهر را در آخرین صبح زمستانی دیدار می کردند
آواز های دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز
باز در بو های سرگردان شناور بود
-فروغ فرخزاد
5/6
آن روزهای جذبه و حیرت
آن روزهای خواب و بیداری
آن روزها هر سایه رازی داشت
هرجعبهٔ سربسته گنجی را نهان می کرد
هرگوشهٔ صندوقخانه، در سکوت ظهر،
گوئی جهانی بود
هرکس ز تاریکی نمی ترسید
در چشم هایم قهرمانی بود
آن روزها رفتند
آن روزهای عید
آن انتظار آفتاب و گل
آن رعشه های عطر
در اجتماع ساکن و محجوب نرگس های صحرائی
که شهر را در آخرین صبح زمستانی دیدار می کردند
آواز های دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز
باز در بو های سرگردان شناور بود
-فروغ فرخزاد
5/6