احساس میکنم تبدیل شدم به یک عروسک، که گذاشتنش روی طاقچه، اون بالا نشسته و داره لبخند میزنه. انگار همیشه اونجا واسه تو منتظره و میخواد باهاش وقت بگذرونی. دلم نمیخواد عروسک همیشه با لبخند آدما باشم. میخوام یک تیکه کاغذ باشم که امروز هست اما فردا برمیگردی میبنی ناپدید شده. کسی نمیدونه افتاده توی اشغالی، مچاله شده و یا باد اون رو با خودش برده. دلم میخواد یه تیکه کاغذ باشم که یهو میره و کسی هم دیگه دنبالش نمیگرده.