Forward from: طعمِ گسِ خیال
توو اشعار وحشی بافقی که به طریقه ی نظامی نوشتتشون یه قسمت هست که یه شخص عیب گو سراغ مجنون میره و از عیب های لیلی میگه براش. میگه معشوق زیبا تری از لیلی پیدا کن. درسته که لیلی از دید تو زیباست اما هزار تا عیب و نقص داره. از حرفاش مجنون رو خشم میگیره اما تو همون حالت به کوتاه فکریِ طرف میخنده و میگه اگه از دریچه ی چشمِ من به لیلی نگاه کنی غیر از خوبی چیز دیگه ای توی اون نمیبینی. میگه تو که به زلف و چهره ش نگاه میکنی و ظاهر بینی کیفیت خوبیِ اون و نمیتونی هیچوقت درک کنی. میگه تو تنها به قد و قامتش نگاه میکنی اما من به راه رفتن و فریباییش. میگه تو به چشم اون به عنوان یه عضو از بدن نگاه میکنی اما من به جادوی نگاه های دلبرونش. تو به موی اون نگاه میکنی اما من درگیر پیچشِ گیسوشم. تو به ابروی اون نگاه میکنی اما من حواسم پیِ ایما و اشاره هاشه. دلِ منِ مجنون از خنده های شیرینش پر خون شده و تو فقط به لب و دندونش توجه داری. کسی رو که به ظاهر لیلی میدونی اون لیلی ای که قرارِ من رو برده نیست..