اولین بار که کلمه ی فرض را یاد گرفتم اول ابتدایی بود،
خانم معلم مان می گفت فرض کنید دو تا سیب دارید ،
یکی اش را میخورید ، حالا چندتا سیب باقی مانده ؟
آنقدر این کلمه برایم نامانوس و عجیب بود که نمیدانی ،فرض؟
فرض بگیرم که دو تا سیب دارم ؟چطور فرض بگیرم ؟ فرض را از کجا باید بگیرم ؟
یکبار از خانوم معلم مان پرسیدم ، خانوم ما نمیدانیم چطور و از کجا فرض بگیریم.
خانوم معلم مان خیلی خوشگل بود ،
چهره ای دقیق از او در ذهن ندارم اما یادم می آید چشمانی روشن داشت ،
سفید و بور بود و مهربان ، جوری مقنعه میگذاشت که همیشه چند تار مویش بیرون میریخت ،
انگار که میدانست آن چند تار مو چقدر به چهره اش مزه میدهد.
خندید و گفت: پسرم فرض را از جایی نمیگیرند ،
فرض گرفتن یعنی خیال کردن ،یعنی فکر کنی که چیزی را داری در حالی که واقعن نداری اش ،
مثل همین سیب، فـرض یعنی این ، یعنی خیال کنی که سیب داری ، هرچند که سیبی اینجا نیست.
حالا بیست سال گذشته است و من این روزها تنها کاری که بلدم به خوبی انجامش دهم فـرض کردن است.
وقتی میخواهم بروم خرید فرض میکنم تو کنار من نشسته ای و با کنترل ضبط طبق معمول درگیری برای پیدا کردن آهنگ مورد علاقه ات.
وقتی دارم فیلم میبینم فرض میکنم تو همینجایی
و مثل همیشه با همان عجول بودن شیرینت ، دلت میخواهد زودتر بدانی که بالاخره ته فیلم چه میشود.
فـرض میکنم وقتی که بنزین زدم طبق معمول تو پول را از کیف پول به من بدهی و مثل همیشه عشق حساب و کتاب داشته باشی.
فـرض میکنم که قبل اینکه بخواهم از ماشین پیاده شوم برگردم سمت تو
و دستی به عادت لای موهایم بکشی و یقه ام را صاف و شق و رق کنی و بعد اجازه ی رفتن صادر کنی.
فـرض میکنم هستی و موقعی که پشت ترافیک اعصابم بهم میریزد مثل همان موقع ها برایم شعر میخوانی
و کم کم مجاب میشوم که باباجان ترافیک آنقدر ها هم بد نیست.
خانم معلم نمیدانم کجایی ، اما این روزها که میگذرد آنچنان فـرض گرفتن را یاد گرفته ام که شما هم باورتان نمیشود.
اما میدانی، فـرض گرفتن دو عدد سیب کجا و فـرض گرفتن تو را داشتن کجا؟
فـرض گرفتن یعنی که تو را داشته باشم ، در حالی که به شدت هر چه تمام تر ندارمت …
| #پویان_اوحدی |
خانم معلم مان می گفت فرض کنید دو تا سیب دارید ،
یکی اش را میخورید ، حالا چندتا سیب باقی مانده ؟
آنقدر این کلمه برایم نامانوس و عجیب بود که نمیدانی ،فرض؟
فرض بگیرم که دو تا سیب دارم ؟چطور فرض بگیرم ؟ فرض را از کجا باید بگیرم ؟
یکبار از خانوم معلم مان پرسیدم ، خانوم ما نمیدانیم چطور و از کجا فرض بگیریم.
خانوم معلم مان خیلی خوشگل بود ،
چهره ای دقیق از او در ذهن ندارم اما یادم می آید چشمانی روشن داشت ،
سفید و بور بود و مهربان ، جوری مقنعه میگذاشت که همیشه چند تار مویش بیرون میریخت ،
انگار که میدانست آن چند تار مو چقدر به چهره اش مزه میدهد.
خندید و گفت: پسرم فرض را از جایی نمیگیرند ،
فرض گرفتن یعنی خیال کردن ،یعنی فکر کنی که چیزی را داری در حالی که واقعن نداری اش ،
مثل همین سیب، فـرض یعنی این ، یعنی خیال کنی که سیب داری ، هرچند که سیبی اینجا نیست.
حالا بیست سال گذشته است و من این روزها تنها کاری که بلدم به خوبی انجامش دهم فـرض کردن است.
وقتی میخواهم بروم خرید فرض میکنم تو کنار من نشسته ای و با کنترل ضبط طبق معمول درگیری برای پیدا کردن آهنگ مورد علاقه ات.
وقتی دارم فیلم میبینم فرض میکنم تو همینجایی
و مثل همیشه با همان عجول بودن شیرینت ، دلت میخواهد زودتر بدانی که بالاخره ته فیلم چه میشود.
فـرض میکنم وقتی که بنزین زدم طبق معمول تو پول را از کیف پول به من بدهی و مثل همیشه عشق حساب و کتاب داشته باشی.
فـرض میکنم که قبل اینکه بخواهم از ماشین پیاده شوم برگردم سمت تو
و دستی به عادت لای موهایم بکشی و یقه ام را صاف و شق و رق کنی و بعد اجازه ی رفتن صادر کنی.
فـرض میکنم هستی و موقعی که پشت ترافیک اعصابم بهم میریزد مثل همان موقع ها برایم شعر میخوانی
و کم کم مجاب میشوم که باباجان ترافیک آنقدر ها هم بد نیست.
خانم معلم نمیدانم کجایی ، اما این روزها که میگذرد آنچنان فـرض گرفتن را یاد گرفته ام که شما هم باورتان نمیشود.
اما میدانی، فـرض گرفتن دو عدد سیب کجا و فـرض گرفتن تو را داشتن کجا؟
فـرض گرفتن یعنی که تو را داشته باشم ، در حالی که به شدت هر چه تمام تر ندارمت …
| #پویان_اوحدی |