و من مرگ را در میان چهار دیوار اتاقم حس کرده بودم!
انچنان دیوار ها من را به خود میفشردند ، که درد را در تمام تنم احساس میکردم ، انگار داشتم میرفتم ، از دنیایی که هیچ گاه برای من نبود ..
و من تنها و تهی تر از همیشه
نشسته بودم و شکاف چهاردهم سقف را یافتم ، به امید این میشمردم که شاید روزی سقف خراب شود و بریزد
و من تهی شوم از فریاد درد در کیلومتر های وجودم ..
مهرخ سلیمانی
انچنان دیوار ها من را به خود میفشردند ، که درد را در تمام تنم احساس میکردم ، انگار داشتم میرفتم ، از دنیایی که هیچ گاه برای من نبود ..
و من تنها و تهی تر از همیشه
نشسته بودم و شکاف چهاردهم سقف را یافتم ، به امید این میشمردم که شاید روزی سقف خراب شود و بریزد
و من تهی شوم از فریاد درد در کیلومتر های وجودم ..
مهرخ سلیمانی