ناپلئون زیبای دزیرهی از دست رفتهات سلام!
از زمانی که رفتی چند سالی میگذرد.... مارسی بی تو هوای دلتنگی دارد!
آمدم که بگویم هر شب سایهی مردی با کت قهوهای خاکستری را در خواب میبینم...با ذوق و چشم هایی تار سمتش میدوم ولی تا دستم به کت مخملیش میرسد از خواب میپرم!
میخواستم خواهشی کنم...اگر در رویای داشتنت و کابوس از دست دادنت نقش بازی کردی...صورتت را نشانم بده!
ناپلئون میدانی...تن خسته ام هر روز صبح جلوی آیینهی روشویی تو را یادم میاندازد...یاد جای بوسههای محو شده ات میافتم و ناچار از اشک هایم میگذرم!
جانا من میدانم قرار به برگشتت نیست اما التماسی به جانت مُهر میکنم....
حتی در یادِ من مرده هم عاشق بمان!
نامهایقبلازخودکشی″
از زمانی که رفتی چند سالی میگذرد.... مارسی بی تو هوای دلتنگی دارد!
آمدم که بگویم هر شب سایهی مردی با کت قهوهای خاکستری را در خواب میبینم...با ذوق و چشم هایی تار سمتش میدوم ولی تا دستم به کت مخملیش میرسد از خواب میپرم!
میخواستم خواهشی کنم...اگر در رویای داشتنت و کابوس از دست دادنت نقش بازی کردی...صورتت را نشانم بده!
ناپلئون میدانی...تن خسته ام هر روز صبح جلوی آیینهی روشویی تو را یادم میاندازد...یاد جای بوسههای محو شده ات میافتم و ناچار از اشک هایم میگذرم!
جانا من میدانم قرار به برگشتت نیست اما التماسی به جانت مُهر میکنم....
حتی در یادِ من مرده هم عاشق بمان!
نامهایقبلازخودکشی″