#برگزیده
#پارت۲
@lord_siahپدر مایکل را بین بازوهایش کشید و با لبخند نگاهش کرد ، به طور ناگهانی سرش را بالا گرفت و گفت : اما اون همه چیز رو دیده !) مدیسون اخم کرد: اون ؟)
_ادوارد فاج ، اون اینجا بود ...مایکل نمیتونه اینجا بمونه
مایکل را با شتاب روی تخت گذاشت و سمتاتاق نشیمن دوید ، گریه ی مایکل بلند شد ، مدیسون مایکل را بغل گرفت و دنبال پدر دوید : چی ؟ از چی حرف میزنی پدر ؟)
پدر که یک چمدانبزرگ را به این سمت می کشید گفت : میفرستمش پیش پدربزرگ )
مدیسون که هنوز گیج بود گفت : آخه برای چی ؟)
_ بهت که گفتم! فاج اینجا بود ، اون تمام نیروی مایکل رو حس کرده و اون بود که بهم گفت باید از شر مایکل خلاص بشیم ، اگه الان مایکل رو نفرستیم بره اون علیه ما تو وزارت خونه یکی دیگه از اون مقاله های مزخرف شو مینویسه و خدا میدونه اونا با مایکل چیکار میکنن
سمت اتاق مادر رفت و هرچه لباس بافتنی بود که مدیسون و مادر برای مایکل بافته بودند توی چمدان ریخت ، وقتی نگاه وحشت زده مدیسون را دید گفت : من مجاب شون میکنم که مایکل مرده ، پیش پدربزرگ جاش امنه مدیسون ...باور کن!)
مدیسون آب دهانش را قورت داد و گفت : پس منمباهاش میرم ) پدر غرید: نمیشه )
مدیسون داد زد : نمیتونی یه نوزاد رو تنها بفرستی پیش پدربزرگ ...پدربزرگی که ...خودت بیشتر با اخلاقش آشنایی داری !)
_ اگه تو بری وزارت خونه شک میکنه و فکر میکنی چقدر طول میکشه تا جای مایکل رو پیدا کنن ؟
مدیسون با حالت زاری گفت : اخه چرا بایداونقدر دنبالش بگردن ؟) پدر زمزمه کرد : چون نشونه ها کامل بودن مدیسون ... حتی مطمئن نیستم کاری که دارم الان میکنم درسته یا نه ، شاید حق با وزارت خونه باشه ولی اون تنها پسرمه ) و مدیسونبرای اولین بار بغض کردن پدرش را دید
پدر همان طور که با عجله وسایل را جا به جا میکرد روی تکه کاغذی چیزی نوشت و در زیپ جلویی چمدان گذاشت ، مایکل را از دست مدیسون گرفت و آهسته گفت : بازم میبینیمش ، قول میدم ) مدیسون نمی توانست جلوی اشک هایش را بگیرد ، پدر مایکل را داخل چمدان گذاشت و سمت شومینه برد تا منتقلش کند
مدیسون با اضطراب به پدر که پودر پرواز را داخل شعله ها میریخت چشم دوخت و بعد چمدان را مثل یک کیسه برنج داخل شومینه پرت کرد
هنوز دو ثانیه هم از غیب شدن مایکل نگذشته بود که در به شدت کوبیده شد
@lord_siah