داریم به ایستگاه آخر نزدیک میشیم...
ایستگاه آزادی
آره مسیر رو میبینم که نشونه ها و درختا و آدما و خیابوناشه
البته اینجای مسیر جوریه که انگار باید باشه گیر کردیم در صورتی که قطار مثله همیشه داره با سرعت میره
قطار همون قطاریه که تا اینجا اومدیم
ساعت همون ساعته
زمان همون زمانه
ولی ما دیگ بیداریم و ما همون آدم ایستگاه قبلی نیستیم و رفته رفته تعداد آدمایی که بیدار میشن تا منظره آزادی ببینن بیشتر میشه البته کساییم هستن که خوابن و اگر بیدار نشن ایستگاه آزادی خواب میمونن و جا میمونن و ایستگاه بعدی میرن ک آزادی نیست...
راستی خیلیا خییلی خیلیی آدم بودن که زودتر پیاده شدن خواستن پیاده برن و میدونی چیشد....
دستم میلرزه برای نوشتنش و چشمام تار شده ولی باید بگم که اونا که شجاعت و قدرت و جسارت و ایران اصیل بودن توی خونشون بود وقتی خونشون ریخت روی زمین و آغوش مادرشون ایران مسیرو پر از رنگ شجاعت کرد...
اما ی جاهایی توی مسیر زمان همیشگی برای ما وایمیسته و انگار گیر کردیم گیر
این همه غم و ترس و استرس و تاریکی
ولی نور رو داریم میبینیم
میگن نور آزادی خییلی زیباتر از اونی هست ک فکر میکنی
راستی امید هم هست رنگ شجاعتم که همه جارو رنگی کرده و رفته رفته رنگش بیشتر و پررنگ تر میشه...
از خیابونا بگم..؟
قبل این مسیر همه جا حتی زمان هایی که باید احترام میذاشتیم و آهنگ گوش نمیکردیم... صدای اهنگ میومد اما الان پاییز فصل عاشقیه و موزیک ولی هیچ ماشینی دیگ آهنگ نمیذاره همه شهر سکوت و رنگ بی رنگی گرفته نه کاغذ سفیدی که با لبخندی بخندی ولی کاغدمون سیاهم نیست اما میدونم با گریه آدمی که حتی نمیشناسیم گریه میکنیم نگران آدمی میشیم که ندیدیم ولی جزو خانواده ماست مادرمون ایران نگرانشه و همه خواهر و برادراش غیرت دارن روش و شرافت و جسارت دارن...
هیچکس اینجا حال و حوصله روزمرگی های ساده رو هم نداره ولی قشنگی ماجرا اینجاست که وقتی قراره نباشیم همه نیستیم هیچ کجای خیابونها و مغازه ها ولی اگر قرار داشته باشیم همه هستیم و از خونه و بام و ماشین و خیابون و حیاط و مغازه و... هوای همدیگرو داریم...
داریم به ایستگاه آخر نزدیک میشیم کم مونده صبور باشید هم وطن و هم خونهای من باز هم میگم از این قطار و ایستگاهش فقط ی چیز بگم و برم...
باید برسیم به ایستگاه آخر میدونم قطار ممکنه تجهیزات کامل نداشته باشه ولی نمیدونم بعدا چجوری قراره زندگی کنیم اگر این همه رنگ قرمزی که پاشیده شده روی شهرامون و پر از شجاعت بود و شرافت
چجوری رومون میشه زندگی کنیم و توی این هوا نفس بکشیم؟....
دلت میاد عزیزت بره بعد بگیری بخوابی؟
بهش میگی رسیدی زنگ بزن نگرانتم
نگرانمونن زودتر رفتن ما باید میگفتیم مواظب باشید ولی رفتن تا مواظب ما باشن زندگی کنیم
دست همو محکم بگیرید ما ایرانیم
خییلی دوستون دارم و نگرانتونم
داداشیا مواظب خواهرامون باشیدااا
ی تار مو کم بشه دنیا رو به آتیش میزنیم حالا اگر خودشون چیزیشون بشه میشینید؟....
ابجیا نگرانید نگران داداشاتون ولی اینبار دیگ نمیگن هیس دختر که...
نهه مثله همیشه پشت داداشی ها باشید و با هم ی تیم متحد و قوی میشیم....
#Iran
#freedom
#R_p
#Azadi_station
@lostinnothing