Your majesty


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


http://t.me/HidenChat_Bot?start=1061498597

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


چندتا آهنگ از مرلین منسن برام بفرستین خدایی
خیلی وقته گوش ندادم
@itsrhw


اومدنی رفتنیه


کاش منو تو میفهمیدیم






به ساز کدومتون برقصم


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Forward from: RegaPlus
به ایران سلام و به تهران درود
it is time for you to send me a nude

@RegaPlus


همستر فروشی میشناسین؟


وظیفه


من یه نمیکت از عباس جلو تر بودم.
بچگی بود و رقابت و بازی و نیمکت های مدرسه.
منو عباس همیشه اول سال سره نیمکت جلویی دعوا میکردیم و هیچوقت سهم عباس نمیشد.
عباس با لب و لوچه آویزون یقمو ول میکرد وقتی خانم مرادی میگفت که عباس بزرگ تره و باید گذشت کنه و منم قدم کوتاه تره پس عقل حکم میکنه که من جلو بشینم.
زمستون سال ۱۳۴۵ توی حیاط دبستان کیهان بغل عباس روی سکوی دوم نشسته بودم.
عباس داشت به گیسو نگاه میکرد.
میگفت عاشقشه ولی خب خیلی بچه تر از این حرفا بود.
گیسو یک سال از عباس کوچکتر بود و همیشه عباس رو دست مینداخت. عباس هم که هر کاری میکرد تا گیسو فقط بهش نگاه کنه همیشه مشق های گیسو رو مینوشت.
گیسو هم هر بار با دیدن مشق های انجام شده به عباس لبخندی میزد و ازش تشکر میکرد.
عباس هم هربار دلباخته تر میشد.
یه روز گیسو خیلی حالش بد بود
حتی مشق های انجام شده هم حالش رو خوب نمیکرد.
عباس هم از دیدن گیسو که تقلا میکرد تا توی کلاس نزنه زیر گریه دلش برای گیسو قنج میرفت.
از اون موقع نامه نوشتن های عباس به گیسو شروع شد.
حالا دیگه هر روز برای گیسو نامه مینوشت.
گیسو نامه هارو میخوند و همیشه فقط با یک لبخند جواب عباس رو میداد.
این روند تا زمستان سال ۱۳۴۸ ادامه داشت.
شنبه هفته آخر دی ماه گیسو برای اولین بار جواب نامه عباس را به صورت کتبی داد.
که کاش نمیداد.
توی نامه نوشته بود: دیگه برام نامه ننویس.
عباس کلی ذوق نامه رو باز کرد و وقتی نوشته را دید من غمگین ترین مرد دنیا را جلوی چشمانم دیدم.
عباس شکسته شد.
از اون موقع دیگه برای گیسو نامه نمینوشت
ولی از آنجایی که همیشه دست به قلم بود جزو انجمن شاعران دبیرستان خورشید شد.
سر زنگ جغرافیا
بدون توجه به آقای صبا فقط در وصف گیسو شعر میگفت.
انگار هر بار که گیسو از جلوی چشمانش رد میشد غم‌عباس تازه میشد.
سال ۱۳۵۳ سال آخر دبیرستان من و عباس بود.
عباس حالا شعر هایش را در مجله پرستو درج میکرد و مردم عاشق شعر هایش شده بودند.
یک روز وقتی با عباس قدم میزدم و روزنامه اشعارش دستم بود.
ایستادم. رو کردم بهش و پرسیدم: چرا خوشحال نیستی؟ حالا که شعر هات رو یه شهر میخونن. اقای مظفری هم وعده کار خوب توی سردبیری روزنامه بهت داده.
عباس سیگارش رو روی تنه درخت سرو کوچمان خاموش کرد.
سکوت کرد.
جوابم را نداد.
بعد از چند دقیقه گفت : چه فایده.
اون شعر ها برای گیسو بودند.
با خودم میگویم
کاشکی شعر مرا بخواند
نه دریغا هرگز
باورم‌نیست که خواننده شعرم باشد
کاشکی شعرا مرا بخواند.
حالا سی سال از نگاه های عباس به گیسو و نامه های بی جواب و مشق های آماده میگذرد و عباس
هنوز
در وصف گیسو
شعر مینویشت و من خواننده شعر هایش بودم.
۵ سالی میشود که خبری از عباس ندارم. ۵ سالی میشود که جواب تلفن های پی در پی من را نمیدهد.
بهمن ماه ۶ سال پیش من گیسو را در اداره مالیات دیدم. روز بعدش در پارک ملی. و روز بعد در کافه آوانگارد.
و تا امروز که گیسو گل های نسترن گوشه حیاط را آب میدهد.
من‌ هر روز هم صحبت گیسو بودم.
حالا درد من و عباس یکی بود.
گیسو.


چاکریم داداش😉


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


آدمایی که ازم دورن بیشتر از آدمایین که دورمن متأسفانه


عمو >


Forward from: RegaPlus
@RegaPlus


من به آمار زمین مشکوکم تو چطور
اگر این سطح پر از آدمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست
بیخودی می‌گویند هیچکس تنها نیست
چه کسی تنها نیست؟ همه از هم دورند
همه در جمع ولی تنهایند
من که در تردیدم تو چطور؟

وای از تنهایی
همه آنجا هستند
هیچکس آنجا نیست
هیچکس با او نیست

-سهراب سپهری






در زمانه ای که جامعه پلید به ظاهر یک دست و در باطن قمر در عقرب؛ به فلاکتی بیفتد که حتی نتواند ناتوانیش را کتمان کند؛انسان والا از عرش بر فرش می آید و جایگاه اسکندر و آریو برزن در ظاهر همسو می شود. اشک ها به بالا می ریزند. زندگان از درون میمیرند و کوه های خشم در هم میتنند و سد رود طنین‌انداز عشق می شوند.
و در واپسین لحظات ، شوکت عرفانی کاخ زرین عالم غیب به تاراج می رود.
شاید این است نشان آدمیت.

20 last posts shown.