از زبان كودكان ميهنم
☘️❤️☘️
م . وحيدي
@ma_golhaاكرم و مرضيه
سلام ، من اكرم هستم . اين هم مرضيه خواهـر من است . همين كه لباس صورتي دارد و كنارم ايستاده است . ما شهرستاني هستيم . امــا آمده ايم در خيابان هاي تهران گل فروشي مي كنيم . پيش پدربزرگمان كه كولبر است و در بازار كار ميكند .
در شهر ما مردم زياد گل نمي خريدند .اينجا بيشتر مي خرند.من و خواهرم گل را خيلي دوست داريم . بخاطر همين گل فروشي را انتخاب كرده ايم .آخر گل ، نشانه مهرباني و زيبايي است .
خانم فدايي معلم مان مي گويد: ” گل نشـانه يك چيز ديگـرهم هست و آن كوتاهي عمر است.”
بخاطر همين ،ما اين گل هاي سرخ را انتخاب كرده ايم تا به ياد كساني باشيم كه براي ” آزادي” مبارزه مي كنند و شهيد مي شوند ، تا ديــگران راحت زندگي كنند .
اسم پدر ما عبدالله است . ما در جنوب شهر زندگي مي كنيم . در ميدان غار و اطراف ميدان شوش. ولي براي گل فروشي به بالاي شهر مي رويم . مادرمان پارسال بيماري سرطان داشت و مدتي بعد ، مرد . ما پول عمل جراحي نداشتيم . اگر داشتيم زنده مي ماند . او موقع مرگ خيلي لاغر وكوچك شده بود . به اندازه يك جوجه . آنقدركه ما هم مي توانستيم او را از زمين بلند كنيم و بغلش كنيم.
ما بعداز ظــهرها كه از مدرسه برمي گرديم مي آييم تو خيابان ها گل مي فروشيم . گاهي وقت ها اين بسيجي ها يا نيرو هاي انتظامي مي آيند مزاحم كار ما مي شوند .گــل هاي ما را چنگ مي زنند و پرپر مي كنند و ما را كتك مي زنند .
مي گويند : ” شما نبايد گل فروشي كنيد !” اما نمي گويند چكار بايد كنيم تا خرج خانه و مدرسه امان را در آوريم .
پدرما كارهاي مختلفي مي كند . از كولبـري گرفته تا سيگار فروشي و دستفروشي و هركار ديگري كه بتواند انجام مي دهد . اما مي گويد شما هر طور شده بايد درس تان را بخوانيد .
او شب ها كه به خانه مــي آيد خلقش تنگ است وكم حوصله است و همش سيگار مي كشد .
خانم فدايي ، معلم مان مي گويد: ” يك روزي مي رسدكه همه مردم در عدالت و آزادي زندگي مي كنند و بچه ها مجبور نيستند در خيابان ها كار كنند.”
ما معلم مان را خيلي دوست داريم .
@ma_golha