برای ناامیده امیدوار
آغوشی اجباری
نمیفهمم چطوری چیزهایی که برای هیچکس آرزو نمیکنم سر خودم میآید.
من برای عالم و آدم دعا کردم تا به عشق زندگیشان برسند و هیچوقت از هم دیگر جدا نمانند اما چرا خودم نمیتوانم به آن دختر ، دخترِ رویاهایم برسم؟
حالا اون نیست و من همه جا را گشتم ، همه جا ،
تک تک خیابانهای شهری که عاشقش بودیم و باهم قدم میزدیم ، تک تک کتابفروشیهای موردعلاقهی او ، تک تک کافههای شهر ،
دنبالش گشتم در تمام عکسهایمان نامههایمان در آهنگایی که هردویمان از گوش سپردن به آنها لذت میبردیم ، حتی به تمامیه گربه های شهر سر زدم و سراغش را گرفتم ، دنبال رد عطری که با هر قدمش از خودش به جای میگذاشت گشتم ، دنبالش داخل قلبم ، مغزم افکارم خطهای کف دستانم و چروکهای زیر چشمانم گشتم ، ولی دگر نبود ،
نبود ، خیلی دیر بود برای افسوس خوردن از رفتنش ...
حالا دوباره مجبور به تکرارِ تراژدیای دردناک و عذاب آور هستم ، لبخند دروغینم را به لب میزنم و تلاش میکنم بیشتر از این خودم را در خاطراتِ آن دختر گم نکنم .
یکسالی است که ندارمت
و دوباره برای تو مینویسم محبوبِ زندانی شده در قلبم .
غصه دارم ازینکه مجبورم شخصی دیگر را در آغوش بگیرم و ببوسم ، غصه دارم از اجبار خانوادهام ، غصه دارم ازینکه نمیتوانم فراموشت کنم ، غصه دارم ازینکه آغوش هیچکسی برایم تو نمیشود ،
محبوبم غصه دارم و درد این غصه تا زمانِ مرگم قلبم را بیشتر و بیشتر به منجلاب عشقِ به ثمر نرسیدهات میکشد ،
محبوبم غصه دارم ازینکه مرا رها کردی و آغوشت را از من گرفتی .
حالا من گمشده ام در نبودن و حسرتِ داشتنت .
آغوشی اجباری
نمیفهمم چطوری چیزهایی که برای هیچکس آرزو نمیکنم سر خودم میآید.
من برای عالم و آدم دعا کردم تا به عشق زندگیشان برسند و هیچوقت از هم دیگر جدا نمانند اما چرا خودم نمیتوانم به آن دختر ، دخترِ رویاهایم برسم؟
حالا اون نیست و من همه جا را گشتم ، همه جا ،
تک تک خیابانهای شهری که عاشقش بودیم و باهم قدم میزدیم ، تک تک کتابفروشیهای موردعلاقهی او ، تک تک کافههای شهر ،
دنبالش گشتم در تمام عکسهایمان نامههایمان در آهنگایی که هردویمان از گوش سپردن به آنها لذت میبردیم ، حتی به تمامیه گربه های شهر سر زدم و سراغش را گرفتم ، دنبال رد عطری که با هر قدمش از خودش به جای میگذاشت گشتم ، دنبالش داخل قلبم ، مغزم افکارم خطهای کف دستانم و چروکهای زیر چشمانم گشتم ، ولی دگر نبود ،
نبود ، خیلی دیر بود برای افسوس خوردن از رفتنش ...
حالا دوباره مجبور به تکرارِ تراژدیای دردناک و عذاب آور هستم ، لبخند دروغینم را به لب میزنم و تلاش میکنم بیشتر از این خودم را در خاطراتِ آن دختر گم نکنم .
یکسالی است که ندارمت
و دوباره برای تو مینویسم محبوبِ زندانی شده در قلبم .
غصه دارم ازینکه مجبورم شخصی دیگر را در آغوش بگیرم و ببوسم ، غصه دارم از اجبار خانوادهام ، غصه دارم ازینکه نمیتوانم فراموشت کنم ، غصه دارم ازینکه آغوش هیچکسی برایم تو نمیشود ،
محبوبم غصه دارم و درد این غصه تا زمانِ مرگم قلبم را بیشتر و بیشتر به منجلاب عشقِ به ثمر نرسیدهات میکشد ،
محبوبم غصه دارم ازینکه مرا رها کردی و آغوشت را از من گرفتی .
حالا من گمشده ام در نبودن و حسرتِ داشتنت .