اسب تورین


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


https://t.me/whisper2me_bot?start=7084 ناشناس:

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: fatima azimi


خودمو نقاش میدونم؟ نه ... من حتی توی نقاشیهام قصه گو هستم...‌




نرمال آنرمال زندگی من افسردگیه. نرمال آنرمال زندگی شما چیه؟


چرا واقعا دوست های دختری که دارم بعد از ازدواج همه قیافه میگیرن...


این است یک فریم از افسردگی...


حالا جریان چیه ؟ هیچی یاد کتاب و فیلم های بچگیم افتادم...‌


یهو مثل بچه مرده ها گریه می کنم. چرا؟ چون کانون پروش فکری کودک و نوجوان دیگه تولیداتی نداره....




وقتی از مادرم حرف میزنیم همه می گویند: «حیف شد که نیست» یا «کاش اینجا بود» اما خوب یا بد من دلم میخواهد بگویم «خوش به حالش که رفت.» وقتی می گویند «از دنیای دیگر شما ها را می بیند» یا «مواظبت هست.» ناراحت میشوم. دوست دارم به تناسخ باور داشته باشم. دوست دارم نوزادی تازه متولد شده باشد، که ما را نه بشناسد نه به یاد بیاورد. دختر جوانی بشود آنور دنیا که نداند ایران کدام قبرستانی هست. لباس های زیبا بپوشد، در دانشگاه مورد علاقه اش درس بخواند. روز ها کتابخانه های شهر و کافه ها را گز کند، لبخند بزند، عاشق بشود هوای تازه توی موهایش بپیچد و دیگران از شادابی و سرزندگی اش به وجد بیایند دوست دارم زندگی دوباره ی مادرم در یک جهان موازی جبران جوانی از دست رفته ی من باشد ...
.
.
.


اندازه ی بزرگترین سیاهچاله ی دنیا احساس تنهایی میکنم.


صاحب کارم و خانمش دوستای صمیمی من هستن ... میدونم که یه مشکل بزرگی براشون پیش اومده امروز با قیافه داغونو پر از غصه رفتم در مغازه چندتا کارتن بیارم صاحب کارم اصرار داشت که چی شده چرا ناراحتی فضا یه جور بود یک کلمه حرف میزدم جفتمون می‌نشستیم های های گریه میکردیم...


چرا فکر میکنم همه خوشحالن به جز من؟


با یک‌ حساب سرانگشتی متوجه شدم امسال هم پول ندارم برم دانشگاه...


یه جوری دلم باز تنگ شد برات که کاش بیشتر بغلت میکردم...




تولدمه و خستمه و دنبال وقت هستم که بتونم گریه کنم... وقت نکردم هنوز...


نیچه وقتی از پیاده روی بر می گشت تورین و اسبش را دید. درشکه چی از نافرمانی اسب عصبانی بود، شلاق خود را بالا گرفت و شروع به تازیانه زدن اسب کرد. نیچه انقدر منقلب شد که سوار درشکه شد و اسب را در آغوش گرفت و گریه کرد وقتی سرانجام به خانه برگشت روی مبل دراز کشید و مدتها چیزی نگفت. بعد از چند روز چند کلمه بر زبان آورد: «مادر من احمقم». پس از آن نیچه کنج عزلت برگزید و تا ده سال بعد در جنونی آرام زندگی کرد. اما از سرنوشت اسب تورین کسی خبر ندارد.


اسم کانال عوض‌شد...


«به خانه برو و استراحت کن و فراموش کن خدا در وجود همه هست.»

20 last posts shown.

19

subscribers
Channel statistics