۲.
یک جور ملال از دنیا در صورتش موج میزد، جوری فریاد میکشید که باید او را به چنگ می آوردم. صورتش طوری نمایان میکرد که انگار کیلومتر ها سینه خیز طی کرده و از میان ماشین آلات خرد و خرابِ گلوله زده خودش را به این کافه رسانده تا نوشیدنی خنکی یک جرعه سر بکشد و مزه ی هولوکاست را از دهانش پاک کند. من نمیدانم چه شد، فقط نگاهم چند ثانیه بیشتر از حالت عادی روی چشم های پنهان شده پشت طره ی موهایش ثابت مانده بود و بی اختیار زبانم را در دهانم چرخاند: " Bonsoir "
یک جور ملال از دنیا در صورتش موج میزد، جوری فریاد میکشید که باید او را به چنگ می آوردم. صورتش طوری نمایان میکرد که انگار کیلومتر ها سینه خیز طی کرده و از میان ماشین آلات خرد و خرابِ گلوله زده خودش را به این کافه رسانده تا نوشیدنی خنکی یک جرعه سر بکشد و مزه ی هولوکاست را از دهانش پاک کند. من نمیدانم چه شد، فقط نگاهم چند ثانیه بیشتر از حالت عادی روی چشم های پنهان شده پشت طره ی موهایش ثابت مانده بود و بی اختیار زبانم را در دهانم چرخاند: " Bonsoir "