باز هم چشمانم را بستم و سفر کردم به آخرین باری که زیر پتوی گرمم درحالی که در آغوش گرفته بودمت، زیر گوشت لالایی میخواندم. باز هم حس کردم گرمای تنت را، باز هم بوییدم عطر آغوشت را و باز هم بوسیدم موهای ابریشمیات را… خیال؟ رویا؟ واقعیت؟ نمیدانم… من فقط میخواستم تا ابد در عالمی که به من اجازهی حس کردن گرما تنت را، بوییدن عطرت را و بوسیدن موهایت را میداد، بمانم و مهم نبود عالم خواب بود، یا بیداری.