نوشت‌باز|یادداشت‌‌های یک پزشک-نویسنده|میترا جاجرمی


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


من میترا جاجرمی هستم. یک پزشک که
عاشق خواندن و نوشتن است.
سایت: mitrajajarmi.com
اینستاگرام: www.instagram.com/mitra.jajarmi

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


📣فصل پایانی کتاب «رؤیای نوشتن» منتشر شد

دوستان عزیز، این کتاب در قالب داستان، گام‌به‌گام خواننده‌ی مشتاق را راهنمایی می‌کند تا نوشتن بیاغازد و به یک نویسنده‌ی خوب تبدیل شود. به میمنت و مبارکی، فصل نهم (بخش پایانی) کتاب روی سایت قرار گرفت‌.😄

🖥خوش‌حال می‌شوم دیدگاه‌ها و پیشنهادهای شما را در سایت بخوانم.🧁


🔗مطالعه‌ی فصل پایانی

🔗مطالعه‌‌ی فصل‌های پیشین


@mitrajajarmy


Forward from: کلاس نویسندگی | دوره‌های جدید مدرسه نویسندگی
🟢دوره‌ی آنلاین واژه‌گردان

🟡نویسنده واژه‌گردان است، مانند کارگردان‌ سینما، واژه‌ها را برای ایفای بهتر نقش هدایت می‌کند.
🟡نویسندگان واژه‌‌گردان‌اند، هنر آن‌ها گشت‌وگذار در میان واژه‌هاست.

💥برخی سرفصل‌ها:

افزایش گنجینه‌ی واژگان با روشی جدید و کاربردی
آشنایی با واژه‌های برساخته در آثار داستانی و غیرداستانی فارسیِ کهن و معاصر
آموختن شیوه‌های علمی و غیرعلمی واژه‌سازی
هم‌سنجیِ برابرهای مختلف واژگان بیگانه در زبان فارسی
ساختن واژه‌های جالب برای عنوان کتاب، محصول، برند و...
سفری به دنیای جالب‌ نام‌ها برای انتخاب اسامی شخصیت‌های داستانی
تبدیل کلمه به ایده
دسترسی به لغت‌نامه‌های نایاب و کمیاب
نگاهی به تاجیکی و دری برای کشف امکانات نادیده
تازه‌گویی با واژه‌سازی

🍏مدرس: شاهین کلانتری

⬅️زمان‌بندی:
شروع از شنبه ۶ بهمن
روزهای زوج (شنبه و دوشنبه و چهارشنبه)
از ساعت ۲۰:۳۰ الی ۲۱
آموزش+بازخورد به واژه‌های نوساخته‌ی همه‌ی همسفران دوره

🔴فایل ضبط شده‌ی جلسه نیز برای همه‌ی شرکت‌کنندگان ارسال می‌شود.

⭐️شهریه:
برای ۳۰ نفر: ۶۰۰ هزار تومان
پس از آن: ۹۰۰ هزار تومان

⭕️شرط شرکت:

برای حضور در این دوره ابتدا باید ۳ کلمه‌ی ترکیبی و نو بسازید و برای ما بفرستید. یعنی با پیوند کلمات رایج در فارسی واژه‌های تازه خلق کنید. موضوع آزاد است. نیازی به ارسال معنی کلمات نیست. پس از بررسی کلمه‌ی شما توسط مدرس دوره، نتیجه‌ به شما اعلام می‌شود. اگر کلمات شما رد شود، مشکل آن را به شما می‌گوییم پس از ویرایش، دوباره برایمان ارسال کنید.
چند نمونه:
دم+نوش= دمنوش
راه+آهن= راه‌آهن
خار+پشت= خارپشت
خود+کار= خودکار
خود+ساخته= خودساخته

🍂واژه‌های خودتان را به نشانی زیر ارسال کنید:
⬇️
@nevisandeganim


😒گِلِه‌ی فراطبیعی

کتابی از رسته‌ی «جنایی-پلیسی» برمی‌گزینی. خواندن را می‌آغازی. حدس‌هایی می‌زنی. می‌کوشی قطعات پازل را کنار هم بگذاری و پاسخ معما را بیابی که زارت، سر و کله‌ی یک روح خبیث پیدا می‌شود و کنترل همه‌چیز را به دست می‌گیرد یا از آن بدتر، یک روح بخت‌برگشته‌ی ستم‌دیده یاالله نگفته ، وارد ماجرا می‌شود که تا قاتلش پیدا نشود، آرام نمی‌گیگیرد. این‌جاست که تمام تصورات تو دود می‌شود و به هوا می‌رود؛ تو می‌مانی و دهانی باز و نگاهی آویزان.


نمی‌خواهم بگویم چنین داستان‌هایی خوب نیستند، اصلاً خودم از طرفداران این نوع قصه‌ها هستم، به‌عنوان نمونه سریال «سوپر نچرال» یکی از سریال‌های محبوبم است. موضوع این نیست. مسئله این است که پاهای خواننده‌ی داستان جنایی روی زمین است. البته که از غافل‌گیری لذت می‌برد، اما انتظار دارد معماهای داستان با منطق این جهانی حل و فصل شود، نه با ورود روح و جن و امثالهم.


به‌عنوان یک طرفدار پر و پا قرص داستان‌‌های جنایی، از نرم‌افزارهای کتاب‌خوان و سایت‌های معرفی کتاب عاجزانه درخواست می‌کنم این نوع کتاب‌ها را در ژانر جنایی جا ندهند. چه می‌دانم مثلاً دسته‌ای تعریف کنند تحت عنوان «فراطبیعی»، «ماورایی»، «روحیانه»، که خواننده تکلیف خودش را بداند و با خواندن کتاب، دچار یأس فلسفی نشود. مرسی. اه.


🔘میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


✍️ نویسنده‌ی جنایی

با خودش گفت: «چه ایده‌ی بی‌نظیری! یک داستان هیجان‌انگیز و معماییِ تمام‌وکمال که تا آخر قصه کسی نمی‌تواند حدس بزند قاتل کیست. کتاب پُرفروشی خواهد شد.» افسوس که مقتول خودش بود.


⚫️میترا جاجرمی

     #داستانک


⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


Forward from: یک مثقال حرف|هما احمدی طباطبائی
به خودت فکر کن، به عنوان یه نویسنده با خودت چندچندی؟
قراره به کجا برسی؟
آره درسته نویسندگی صبر می‌خواد، ولی تو این مسیر باید راه‌وچاه رو هم یاد بگیری یا نه؟

📣 من امروز تو وبینار فریلنسر شو از راه و رسم نویسندگی مستقل می‌گم و تو این فرصت رو داری که یاد بگیری چطور پیش بری تا از آموخته‌ها به عمل‌گرایی و درآمد برسی.

هنوز برای ثبت‌نام دیر نشده. تو این فرصت رو داری که کنار بهترین‌های مدرسه‌ی نویسندگی بشینی و فریلنسر بشی.

🔥🔥🔥من برای شرکت‌کننده‌های این وبینار یه هدیه هم کنار گذاشتم. دیر نکنی.

روی این لینک بزن و ثبت‌نام کن:
https://eseminar.tv/wb149886


🤰واژه‌نامه‌ی مادری

⏺️عاشقانه‌ترین داستانی که تا به حال نوشته شده

🌞همه را می‌بیند جز خودش

⏺️چی‌‌بپزم‌گویِ اعظم

🌞نخی که دانه‌های تسبیح را کنار هم نگه می‌دارد

⏺️یابنده‌ی اشیای گمشده تنها با یک نگاه

🌞کارمند مادام‌العمر بدون هیچ جیره و مواجبی

⏺️سایه‌ی گرم

🌞سپرده‌ی عشق با بیش‌ترین نرخ سوددهی

⏺️یادگاری از بهشت

🌞تکرارِ بی‌تکرار


🟣میترا جاجرمی

    #مادر #واژه‌‌نامه_شخصی


⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


☝️فقط یک نفر
    
شاید در مسیر «نویسندگی» تمام دنیا علیه تو باشد؛ مردم دست‌به‌یکی کنند و یک‌صدا بگویند: «اگر نویسنده‌ای پس کتابت کو؟ نوشته‌هایت در کدام روزنامه و مجله چاپ شده؟ نویسندگی اصلاً به چه دردی می‌خورد؟ این‌قدر نوشتی، تولستوی شدی یا جی.کی.رولینگ؟ چقدر از این کلاس به آن کلاس می‌روی؟ بالاخره کی فارغ‌التحصیل می‌شوی؟ پس طرفدارهایت کجا هستند؟ نوشتن چه فایده‌ای دارد وقتی هیچ ناشری نوشته‌هایت را نمی‌پذیرد؟ برای در و دیوار می‌نویسی؟»


و تو مات‌ومبهوت به نظاره می‌نشینی. این‌جاست که تنها یک نفر ناجی‌ات می‌شود. آن یک نفر در برابر همه می‌ایستد، چون تو را باور دارد. دست‌هایش را روی گوش‌هایت می‌گذارد تا یاوه‌گویی‌ها را نشنوی. چشم‌هایت را می‌بندد تا زیر نگاه‌های مسخره‌آلود نشکنی. دست‌تنها تشویقت می‌کند و برایت هورا می‌کشد. از ته دل برای پیشرفتت می‌کوشد و اجازه نمی‌دهد در باتلاق یأس غرق شوی.


 بگذار هر چقدر می‌خواهند حرافی کنند، نوشته‌هایت را نخوانده پس بزنند، کانالت را ترک کنند، بازخوردهای قهرآلود بدهند، از دادن یک لایک ناقابل دریغ کنند؛ چه باک؟ انتخاب تو هم‌رنگ نبودن با جماعت است؛ رنج می‌کشی؟ البته، اما این رنج مقدس است. کسی چه می‌داند، شاید تو سرسلسله‌ی «نوشتاریان» باشی. تویی که به نویسنده بودن خودت ایمان داری و همین کافی‌ست. شاید اکنون نویسنده‌ی بدی باشی، اما آینده از آن توست.



⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


Forward from: مدرسه نویسندگی|توسعه فردی با نوشتن
هم‌وزن خستگی‌هات خلاقی+دانلود رایگان کتاب نویسنده‌ساز

کدام قصه‌ها را کهنه می‌پنداری؟ کدام ترکیب‌‌ها به نگرت کلیشه‌یی‌ست؟ از تکرار چه چیزهایی خسته‌یی؟
هم‌وزن خستگی‌هات خلاقی، به همان اندازه که می‌کوشی از بازتولید کهنه‌ها و کلیشه‌ها بپرهیزی.
نویسنده هر چی خسته‌تر خلاق‌تر.

حالیا حاصل خستگی‌های اخیرم پیشکش شما: فایل کتاب نویسنده‌ساز. (نسخه‌ی چاپی کتاب هم بزودی برای مشتاقان لمسِ جسمِ کتاب عرضه می‌شود.)

شاهین کلانتری

#تردیدار
@Shahinkalantari @Tardidar


برگی از واژه‌نامه‌ی من | یلدا


🍉 گذرنامه‌ی ورود به زمستان

❤️ مأمور سرشماری جوجه‌های آخر پاییز

🍉جشن پاگشای زمستان

❤️ سود سپرده‌ی شب

🍉 زنی که فقط رژِلب اناری می‌زند

❤️مایه‌ی روسفیدی زمستان

🍉شبِ کهن‌سال

❤️تنها دختر پاییز که سفیدبخت شده است

🍉 شیشه‌ی عمر شب

❤️نام مادر آدم‌برفی


🛑میترا جاجرمی

#یلدا #واژه‌نامه_شخصی



🍉 @mitrajajarmy


📖لوئیزیتو - یک داستان عشقی | بخش دوم: لوئیزیتا

در مقابلِ «آنسلما»، «لوئیزیتا» را داریم. دختری پرُ شور که در چهل‌سالگی بر اثر ابتلا به سرطان فوت کرده است. شاید لوئیزیتا در لایه‌ی سطحی داستان نقش مهمی ایفا نکند، اما حضورش در لایه‌های عمقی‌تر به‌خوبی حس می‌شود. در نگر من، نویسنده‌ی این داستان بضاعت فلسفی خوبی دارد و این فلسفه را از زبان لوئیزیتا بیان می‌کند.


لوئیزیتا درست نقطه‌ی مقابل آنسلما و به‌نوعی مراد و راهنمای اوست. مثلاً آن‌جا که لوئیزیتا در جواب آنسلما که می‌‌پرسد: «اگر شعر به دردی نمی‌خورد، پس چرا وجود دارد؟»، می‌گوید: «شاید به‌خاطر این‌که به ما یادآور شود که تفاوت ما و میمون‌ها درست در همان چیزی است که به درد نمی‌خورد. مثلاً زیبایی به چه درد می‌خورد؟ ترحم، هماهنگی، این‌ها به چه درد می‌خورند؟ مسائل مهم هرگز به دردی نخورده‌اند.» و شاید این یکی از بهترین پاسخ‌هایی باشد که درباره‌ی چرایی وجود شعر خوانده‌ام.


با این‌که فلسفه‌ورزی در کل داستان به چشم می‌خورد، آزاردهنده نیست. نویسنده دیدگاه‌های فلسفی‌اش را با شاعرانگی درآمیخته و همین امر بر جذابیت داستان افزوده است. آنسلما فردی است که باورهایش را زیر سؤال نمی‌برد، می‌پندارد هرچه به او گفته‌اند، درست است، اما در مقابل لوئیزیتا روحیه‌ای پرسش‌گرانه و نقاد دارد. جایی در گفت‌وگوی آن‌ها می‌خوانیم: لوئیزیتا ادامه داده بود: «شاید حق با توست و ما نباید درباره‌ی مسائلی بزرگ‌تر از خودمان سؤال کنیم. باید مثل آن سنجاب روی درخت دم را غنیمت بشمریم و از زندگی لذت ببریم. اما آن وقت اگر هم موفق بشویم، دیگر هنر، شعر و موسیقی را در نمی‌یابیم. مثل آدم‌های کوکی پیش می‌رویم؛ بدون خاطره، بدون امید، تأسف یا عذابِ‌وجدان و دلتنگی. دیگر قلب ما احساسی در خود ندارد تا کمتر احساس تنهایی کنیم.»


به گمان من، آنسلما هم جایی در درونش می‌داند که لوئیزیتا درست می‌گوید و به همین خاطر است که به او علاقه‌مند است. لوئیزیتا تمام آن چیزی است که آنسلما آرزو دارد باشد، اما باورهای متعصبانه‌اش به او اجازه‌ی تغییر نمی‌دهند. آنسلما انزوا را برمی‌گزیند، چون شجاعت تغییر ندارد. اما لوئیزیتا همچنان در قلب او زنده است و شاید به همین دلیل، نام طوطی را «لوئیزیتو» می‌گذارد تا خاطرات شیرین دوستش را زنده کند. و به باور من، آن‌چه از این داستان در ذهن خواننده ماندگار می‌شود «لوئیزیتا» و فلسفیدن‌هایش است نه «آنسلما» و تعصب‌هایش.

🙏 از استاد کلانتری عزیز به‌خاطر معرفی این کتاب جذاب.


🔘میترا جاجرمی

     #معرفی_کتاب #سوزانا_تامارو

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


🦜لوئیزیتو - یک داستان عشقی | بخش نخست: آنسلما

«آنسلما» زنی است در آستانه‌ی هفتادسالگی که تنها زندگی می‌کند. پیش‌تر معلم بوده و به دلیل سیلی زدن به یکی از دانش‌آموزان از مدرسه اخراج شده است. سال‌ها پیش شوهرش را از دست داده و رابطه‌ی خوبی با فرزندان و نوه‌هایش ندارد. زندگی آنسلما تهی و خالی از شور می‌گذرد تا این‌که در زباله‌ها یک طوطی پیدا می‌کند. پرنده را با خود به خانه می‌برد و او را «لوئیزیتو» می‌نامد. «لوئیزیتا» نام دوست محبوب آنسلما است که در چهل‌سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفته است. بهترین روزهای عمر آنسلما دورانی بوده که با لوئیزیتا گذرانده و شاید برای بزرگداشت این دوستی نام «لوئیزیتو» را بر طوطی می‌نهد. از این‌‌جا به بعد رابطه‌ی عاطفی عمیقی بین طوطی و آنسلما شکل می‌گیرد و شوق زندگی دوباره در رگ‌های زن به جریان می‌افتد.


«طوطی» یا «لوئیزیتو - یک داستان عشقی» یک قصه‌ی عاشقانه‌ی غیرِکلیشه‌ای و شاعرانه است که به یمن ترجمه‌ی خوب «بهمن فرزانه» این شاعرانگی تمام و کمال به خواننده منتقل می‌شود. «طوطی» یک داستان تأثیرگذار است، داستانی که همیشه در گوشه‌ای از ذهن شما باقی خواهد ماند. قصه دوست‌داشتنی است، اما آنسلما نه.


آنسلما نماینده‌‌ی آدم‌هایی است که تنها خود را بر حق می‌بینند و دیگران را وحشی، بی‌ادب و طلبکار می‌دانند. این آدم‌ها خود را مسئول تربیت بقیه می‌‌پندارند و می‌خواهند همه را به راه راست (البته از نظر خود) هدایت کنند. آنسلما زنی است که توانایی درک و همدلی ندارد. نمی‌تواند خود را جای دیگران بگذارد و از دریچه‌ی نگاه آن‌ها به دنیا بنگرد. و شاید همین ناتوانی است که او را به انزوا کشانده است. آنسلما هیچ‌گونه مهر و شفقتی حتا به فرزندان و نوه‌های خودش ندارد. چرا؟ چون آن‌ها مانند او نمی‌اندیشند و رفتار نمی‌کنند.


نوع جهان‌بینی آنسلما زندگی‌اش را نابود کرده است. آن‌قدر به باورهایش مطمئن است که حتا وقتی به کودکی سیلی می‌زند و از او می‌خواهند عذرخواهی کند، نمی‌پذیرد و محکم سر جایش می‌ایستد: «من اعصابم خراب نشده بود. آن کار را کردم و باز هم خواهم کرد. چون بالاخره یک نفر باید این بچه‌ها را تربیت کند». آنسلما متعصب است، متعصبی که هیچ‌گاه دچار شک و تردید نمی‌شود و احساس پشیمانی به سراغش نمی‌آید. شاید تنها پشیمانی او ازدواجش باشد‌. آنسلما هیچ‌وقت نتوانسته همسرش را به‌خاطر دروغ‌هایی که به او گفته ببخشد و درنتیجه عشقش به شوهرش از بین رفته است.


آنسلما عاشقانه طوطی را دوست دارد، چون با تمام کارهایش موافق است و کاری خلاف میل زن انجام نمی‌دهد. آنسلما فراموش کرده که رابطه‌ی عاطفی، دو سو دارد و این دو سمت هرگز نمی‌توانند صد در صد شبیه هم باشند. تفاوت‌ها و اختلافِ‌سلیقه‌ها همیشه وجود دارند و باید راهی برای کنار آمدن با آن‌ها یافت. آنسلما کسی را می‌خواهد که فقط تأییدش کند و شاید چون چنین آدمی وجود ندارد، به رابطه‌اش با طوطی دل خوش می‌کند.



زن تنها به خود می‌اندیشد و خواسته‌هایش را در هر شرایطی درست می‌داند، حتا اگر موجب آزار دیگران شود. به‌عنوان نمونه وقتی همسایه‌ی آنسلما از سروصدای زیاد شکایت می‌کند، او را مردی بداخلاق و ترش‌رو خطاب می‌کند و حاضر نیست ذره‌ای حق به او بدهد. آنسلما برای خود و خواسته‌هایش حقی تمام و کمال قائل است و چون دنیا و آدم‌ها طبق میل او رفتار نمی‌کنند، رنج می‌کشد.




آنسلما انعطاف‌ناپذیر است و نمی‌تواند بپذیرد که جهان و آدم‌ها همیشه در حال تغییرند و کسی این میان برنده است که توانایی تغییر داشته باشد، نه کسی که طلبکارانه به جنگ با محیط اطرافش برمی‌خیزد.


 بهتر است بپذیریم که هیچ‌کدام از ما کامل نیستیم. هر کدام خصوصیات منحصربه‌فردی داریم که باعث تفاوتمان از دیگران می‌شود، اما این تفاوت‌ها نباید ما را از هم دور کند. کافی است کمی احساس همدلی را در خود بپروریم و از نگاه دیگران به دنیا بنگریم. همان‌قدر که ما حق داریم، دیگران هم حق دارند. درست و غلط‌ها نسبی است و به نظام ارزش‌های هر فرد برمی‌گردد. به جای این‌که سعی در هدایت دیگران داشته باشیم، بکوشیم هر روز گام مثبتی در جهت رشد خود برداریم.



🔴میترا جاجرمی

    #معرفی_کتاب #سوزانا_تامارو

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


🦅ققنوس
    
می‌نویسم تا نمیرد آتشِ زیرِ خاکسترِ موهایم

که گُر بگیرد این فِسرده‌شعله

بسوزد خرمنِ هیزمِ پوسیده‌

و افسانه‌‌ای بزاید

                           جوان
                                         جاودان
                                                             
پُرآوازه.


🟣میترا جاجرمی

     #از_نوشتن

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


👺قاتل بی چهره

«ماکس رود» نویسنده‌ی رمان‌های جنایی است. تنها اولین کتاب او موفق بوده و بقیه‌ی آثارش نتوانسته‌اند توفیق چندانی کسب کنند. یک روز غریبه‌ای با ماکس تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد به بیمارستان بیاید. ماکس به دیدن مرد می‌رود. مرد که خودسوزی کرده و چیزی به پایان مرگش نمانده به ماکس می‌گوید که «جاشوا» او را انتخاب کرده است و به‌زودی به قتل می‌رسد. اما جاشوا کیست و چرا ماکس را برگزیده؟ از این‌جا به بعد است که ماکس خود را درگیر یک داستان جنایی، معمایی و هیجان‌انگیز می‌یابد. او باید بی‌گناهی‌اش را ثابت کند و جان خود و دخترش را نجات دهد. آیا ماکس واقعاً بی‌گناه است؟ و آیا در این راه موفق می‌شود؟


کتاب «قاتل بی چهره» رمانی معمایی، هیجان‌انگیز و روان‌شناختی و درگیرکننده است، مخصوصاً که قصه‌ی دوران ماست و برای انسانی که در دوران هوش مصنوعی می‌زید، بسیار قابلِ‌لمس است. چه می‌شود اگر تمام نرم‌افزارهایی که استفاده می‌کنیم، اطلاعات شخصی ما را جمع‌آوری کنند و با تحلیل آن‌ها رفتار آینده‌ی ما را پیش‌بینی کنند؟ آیا این روش قابلِ‌اعتماد است و با تکیه بر آن، می‌توان از وقوع جرم و جنایت پیش‌گیری کرد؟ این‌ها پرسش‌هایی است که در گرماگرم خواندن کتاب مدام با آن روبه‌رو می‌شوید و می‌کوشید پاسخی برایشان بیابید.


«سباستین فیتسک»، نویسنده‌ی آلمانی کتاب، یکی از موفق‌ترین نویسندگان تریلر‌های روان‌شناختی در اروپاست. کتاب‌های او سرشار از هیجان، معما، دلهره و غافل‌گیری است. او شخصیت‌پرداز ماهری است؛ تمام وجوه شخصیت را به خواننده نشان نمی‌دهد، بل‌که اجازه می‌دهد مخاطب در طول داستان شخصیت را کشف کند و مدام با این چالش مواجه شود که شخصیت روراست و بی‌گناه است یا هیولایی ترسناک درونش پنهان شده است. این روش کمک می‌کند گره‌های داستان زودهنگام باز نشوند و هیجان قصه تا انتهای کتاب حفظ شود.


برداشت‌های من از داستان

✅آسیب‌های روانی دوران کودکی بخصوص اگر از طرف والدین باشد، می‌تواند اثرات منفی زیادی در شخصیت کودک داشته باشد. یکی از ریشه‌های اختلالات و بیماری‌های روانی همین تروماهای دوران کودکی است. این آسیب‌ها می‌توانند آن‌قدر شدید باشند که تا آخر عمر فرد را آزار دهند و اجازه ندهند او یک زندگی نرمال را تجربه کند. چنین افرادی حتماً باید تحتِ‌درمان قرار بگیرند تا بیاموزند چطور با این رنج کنار بیایند و از آسیب بیش‌تر روان خود جلوگیری کنند.


✅کسی که داستان می‌نویسد، یا باید تجربه‌ای داشته باشد که بر مبنای آن اثرش را شکل دهد یا بسیار پژوهش کند تا به موضوع کاملاً اشراف پیدا کند، در غیر این صورت داستانش غیرِمنطقی و باسمه‌ای به نظر می‌رسد و تأثیرگذار نخواهد بود. معمولاً داستان‌هایی که بر مبنای تجربیات شخصی نویسنده نوشته می‌شوند، موفق‌تر هستند. البته این به آن معنا نیست که نقش تخیل را در خلق داستان نادیده بگیریم. یک نویسنده‌ی خوب یک تجربه‌ی عادی و بی‌اهمیت را با چاشنی تخیل می‌پرورد و جهانی تازه می‌آفریند.


✅و در پایان به این پرسش‌ها بیندیشیم: هوش مصنوعی و نرم‌افزارهای مبتنی بر آن تا چه حد قابلِ‌اعتمادند؟ آیا روزی خواهد رسید که احتمال خطای هوش مصنوعی به صفر برسد؟ آیا به‌عنوان یک انسان وقتی در دوراهی اعتماد قرار بگیریم، به شهود خود باید اطمینان کنیم یا به شواهد و داده‌های هوش مصنوعی؟ آیا هوش مصنوعی می‌تواند از خالق خود باهوش‌تر شود؟ آیا ما از تمام ظرفیت‌های مغز انسان آگاهیم یا تنها اندکی از گنجایش این ظرف بهره می‌بریم؟


🔗نسخه‌ی الکترونیکی کتاب را می‌توانید از فیدیبو یا طاقچه تهیه کنید.  


⚫️میترا جاجرمی

     #معرفی_کتاب #سباستین_فیتسک


⬛️@mitrajajarmy


🧐گم‌گشته

این‌جا کجاست؟ نمی‌دانم. من این‌جا چه می‌کنم؟ نمی‌دانم. به اطرافم می‌نگرم. بزرگ‌ترین سازه‌ای است که تا به حال دیده‌ام. به هزارتو می‌مانَد. یک ساختمان مارپیچی در فضای باز که از هر طرف بروی، به خیابانی می‌رسی.

آدم‌های زیادی از کنارم می‌گذرند، اما انگار مرا نمی‌بینند. می‌خواهم ازشان بپرسم این‌جا کجاست و چطور می‌توانم به خانه‌ برگردم، اما زبانم در دهانم نمی‌چرخد. تندتند راه می‌روم تا به خیابانی می‌رسم. آشنا نیست. برمی‌گردم و راه دیگری را برمی‌گزینم. خیابان عریض و شلوغ بعدی جلویم سبز می‌شود. بی‌فایده است. از هر طرف که می‌روم، به غریبه‌خیابان دیگری می‌رسم. نمی‌دانم چه کنم. این‌جا گیر افتاده‌ام. گم شده‌ام؛ همان خواب همیشگی.


🔴میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز


⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


😇آزارگرِ خوش‌طینت
    
اگر می‌پنداری که چون بااستعدادی، «نوشتن» کمتر می‌آزاردت سخت در اشتباهی. اتفاقاً تو را بیش‌تر از دیگران خواهد آزرد. نوشتن به آموزگاری سخت‌گیر می‌مانَد، به این سادگی‌ها که راضی نمی‌شود.

روبه‌رویت می‌نشیند و با بی‌رحمی تمام بی‌سوادی‌ات را به رویت می‌آوَرد، کوهی از ندانسته‌ها را پیش پایت می‌گذارد، انبوهی از نخوانده‌ها را بر سرت می‌‌کوبد، کم‌واژگی‌ات را به تمسخر می‌گیرد، نوشته‌هایت را بی‌مایه می‌خوانَد، اما همزمان بر انتظارت از خود می‌افزاید و رشدت می‌دهد.

نگران نباش. نیتش پاک است. اگر رنجه‌هایش را تاب بیاوری، نه‌تنها نویسنده‌ی خوبی ازت می‌سازد، که هر روز نسخه‌ی به‌روزشده‌ای از انسانیتت تحویل تو خواهد داد.


🟠میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز #از_نوشتن


⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


💎عادت کنیم که عادت نکنیم
    
جایی خواندم: «شایدم بزرگ‌سالی یعنی همین؛ کنار اومدن با این‌که هیچ چیز فوق‌العاده‌ای وجودنداره.»


واقعاً هیچ چیز فوق‌العاده‌ای نیست یا حیرت‌انگیز بودن پدیده‌ها برای ما عادی شده است؟ مادرم تعریف می‌کرد که سال‌ها قبل دایی‌اش برای تحصیل در رشته‌ی پزشکی به آمریکا رفته بود. آن زمان حتا تلفن نبود چه برسد به اینترنت. مادربزرگ مادرم ماه‌ها چشم‌انتظار می‌ماند تا نامه‌ای برسد و از حال فرزندش باخبر شود. اما اکنون چطور؟ به‌راحتی و با فشردن یک دکمه می‌توانیم در لحظه با هر جای این کره‌ی خاکی تماس تصویری و صوتی برقرار می‌کنیم. این فوق‌العاده نیست؟


زمانی که دوران طرح پزشکی‌ام را در یک شهر کوچک سپری می‌کردم، از ساعت هشت صبح تا هشت شب را در مرکز بهداشت می‌گذراندم. از ساعت دو بعدازظهر به بعد تقریباً هیچ مراجعه‌کننده‌ای نداشتم. فقط من بودم و یک بهیار و نگهبان که حرفی با هم نداشتیم. ثانیه‌ها کش می‌آمدند. حوصله‌ام سر می‌رفت و با این‌که همیشه همراهم کتاب داشتم، ساعت‌های زیادی بیکار می‌ماندم. با خودم می‌اندیشم اگر آن زمان اینترنت بود، چقدر فوق‌العاده می‌شد و روزهایم به بطالت نمی‌گذشت. کاش همان‌قدر که از بدی‌های اینترنت می‌گفتیم، کمی هم به معجزه بودنش باور داشتیم.


و نکته‌ی دیگر: عادی‌نگر بودن زندگی‌مان را تهی می‌کند. همین می‌شود که در دام روزمرگی می‌افتیم و روزها را بدون هیچ هیجانی می‌گذرانیم. متأسفانه نوع تربیت نسل ما بر پنهان کردن احساسات استوار بوده است؛ حتا ما را از بروز شادی و هیجان منع کرده‌اند. انگار بزرگ‌سالی مساوی است با تبدیل شدن به یک سیب‌زمینی بی‌رگ.


اما اگر این باور را بشکنیم چه؟ اگر هر بار که یک خوراکی خوشمزه می‌خوریم، از خوشمزگی‌اش شگفت‌زده و شاد شویم؛ اگر هر بار که باران می‌بارد، از آهنگ برخورد باران با زمین غرق در لذت شویم؛ اگر هر دفعه که وسیله‌ی جدیدی می‌خریم، ذوق‌زده شویم؛ اگر هر بار که متن تازه‌ای می‌نویسیم، از این آفرینش به خود ببالیم و در یک کلام، اگر مثل کودکان از هر تجربه‌ای شگفت‌زده شویم، احساس بهتری نخواهیم داشت؟


و شاید هم بزرگ‌سالی یافتن دوباره‌ی کودکی است؛ این‌که ایمان بیاوریم همه‌ی پدیده‌های اطرافمان فوق‌العاده‌اند، اگر عادت کنیم که عادت نکنیم.


🔘میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز


⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


✍️نوشتن ناز است؛ خواندن نیاز‌.

   🟣میترا جاجرمی

     #آفوریسم

🔥@mitrajajarmy


🫠عدو شود سبب خیر
    
صبح یادداشتم را نوشتم و اتفاقاً خیلی هم کیف کردم. از آن نوشته‌هایی بود که خیلی دوستش داشتم. نه این‌که چیز خاصی باشدها، نه، ولی آدم است دیگر به بعضی چیزها احساس تعلق‌ِخاطر بیشتری می‌کند؛ مثل مادری که ته دلش یکی از فرزندانش را بیش‌تر از بقیه عزیز می‌داند. باری، بعدازظهر خواستم یادداشت را منتشر کنم که دیدم ای دل غافل، نوشته‌ام ذخیره نشده و هیچ اثری از آن نیست.


معمولاً یادداشت‌هایم را ابتدا در یکی از وبلاگ‌هایم می‌نویسم و سپس در کانال تلگرام منتشر می‌کنم. با خودم گفتم شاید در وبلاگ دیگرم نوشته‌ام، اما زهی خیال باطل، نبود که نبود. آن روز اینترنت اختلال شدیدی داشت و احتمالاً دلیل ذخیره نشدن یادداشتم همین بود. آشفته شدم.


حالا باید چه کار می‌کردم؟ تک‌تک کلمات آن متن را با وسواس برگزیده و زمان زیادی برای نوشتن متن صرف کرده بودم، حالا همه‌ی زحمت‌هایم بر باد رفته بود. چاره‌ای نبود. باید دوباره می‌نوشتم. به‌طورِ معمول، نوشته‌هایم را در حین پیاده‌روی در ذهنم شکل می‌دهم. بارها و بارها به متن می‌اندیشم و زمانی که به‌اندازه‌ی کافی پخته شد، تایپش می‌کنم.


پس کوشیدم دوباره متن را در ذهنم مجسم کنم. آن‌قدرها هم که خیال می‌کردم، کار سختی نبود. سعی کردم تمام واژه‌ها را به‌خاطر بیاورم. متن را نوشتم و چند بار از روی آن خواندم. دقیقاً عین نوشته‌ی قبلی نبود، شاید هم کمی بهتر بود.


این تجربه به من نشان داد که نباید خیلی هم به وسایل الکترونیکی و اینترنت تکیه کنم، چون آن‌ها هم احتمال خطا دارند. درست است که بدون آن‌ها کارهایم پیش نمی‌رود، اما من یک انسانم و نباید توانایی‌های خودم را دستِ‌کم بگیرم. ذهن آدمی بسیار قدرت‌مند است، پس باید بکوشم بیش‌تر از ظرفیت‌هایش بهره ببرم.


🔘میترا جاجرمی

      #یادداشت_روز #از_نوشتن

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


💜کلمه

یکی بود، یکی نبود. یک مرد بود، یک زن. مرد از زن خوشش می‌آمد، اما نمی‌دانست چطور حسش را به زن بفهماند. یک روز برای زن گل چید و گل‌ها را روی سر زن ریخت. زن اخم کرد و رفت. مرد چند سنگ رنگی برداشت و گردن‌بندی برای زن ساخت. زن به گردن‌بند نگاهی انداخت، پوفی کشید و رفت تا در دریا شنا کند. روز دیگر مرد خرگوشی شکار کرد و آن را جلوی زن انداخت. زن اما جیغ کشید و فرار کرد. مرد هر راهی را که به ذهنش می‌رسید امتحان کرد، اما بی‌فایده بود.


مرد روزهای زیادی را به قدم زدن و اندیشیدن گذراند، ولی راهی نیافت. یک شب زن را دید که به آسمان چشم دوخته و محو زیبایی ستاره‌ها شده است. به سمت زن رفت و گفت: «سلام». زن خوشش آمد. خندید و گفت: «سلام».


🔴میترا جاجرمی

     #داستانک

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy


💬مخالفت جرم نیست

گفت: «چرا هرچی من می‌گم تو باهام مخالفی؟ معلومه که دوستم نداری.»

چرا همیشه باید موافق باشم؟ یعنی من حق ندارم نظر خودم را داشته باشم، چون با دیدگاه تو متفاوت است؟ یعنی هر کس که با نظر تو مخالف است، دشمن توست؟


متأسفانه خیلی از ما می‌پنداریم که اگر کسی دوستمان دارد، باید همیشه با ما موافق باشد. نظر مخالف را تاب نمی‌آوریم. حالا چه می‌خواهد عقیده‌ای درباره‌ی آب‌وهوا باشد و چه دیدگاهی درباره‌ی پوشش، سیاست یا فلسفه. این‌که من هوای بارانی را دوست دارم و ترجیح تو هوای آفتابی است، این‌که من کار خلاقانه و تولید را می‌پسندم و هدف تو تجارت‌های بزرگ است، این‌که من مانتو کوتاه می‌پوشم و تو چادر به سر می‌کنی، نه دلیل بر بدی من است و نه نشانه‌ی خوبی تو. این‌ها فقط تفاوت است.


این میان نه کسی گناه‌کار است و نه دیگری نیکوکار. آن‌چه مهم است پذیرفتن تفاوت‌هاست. من حق دارم زیر باران قدم بزنم، تو هم حق داری باران که می‌بارد خانه‌نشین شوی، اما حق نداری مرا از هم‌نشینی با باران محروم کنی و اصرار بورزی که حق با توست و هر کس که با تو مخالف باشد را دشمن بپنداری.



در نگر من، تفاهم زمانی حاصل می‌شود که بپذیریم به ازای تک‌تک آدم‌های روی زمین، دیدگاه و سلیقه وجود دارد و لازم نیست همه‌ی افراد روی زمین شبیه ما بیندیشند و رفتار کنند. اجازه دهیم هر کس راه خودش را برود. راه‌ها متفاوتند، اما مقصد یکی است.


⚫️میترا جاجرمی

     #یادداشت_روز

⬛️اینستاگرام
⬛️ سایت

⬛️@mitrajajarmy

20 last posts shown.