نجیب مایل هروی؛
بر مزار ما غریبان نی چراغی ، نی گلی.....
میگوید خبر تلخ را شنیده ای ؟ میپرسم کدام را . این روزها از در و دیوار خبر بد میبارد. میگوید استاد مایل هروی در بیمارستان بستری شده.
خبر بد و تلخ که زیاد شنیده ام اما این یکی نزدیک است اشکم را دراورد. آنقدر که میخواهم با همان دوست علاقمند بلیت بگیریم و راهی بیمارستان روانپزشکی ابن سینا در مشهد شویم تا تنهایی حزن آلود مردی را ببینیم که عمری برای ایران فرهنگی نوشت و خواند و منتشر کرد. برویم ببینیم چگونه ممکن است نویسنده تاریخ فرهنگی خراسان و مصحح تاج التراجم از کهن ترین نسخه های تفسیر قران به پارسی باشی و اینگونه همه از حالت بیخبر ؟ برویم روزگار حیرت آور مردی را ببینیم که ممکن نیست بخواهید دست بر کارپیچیده تصحیح متون ببرید و از خواندن راهنمای تصحیح متون او بی نیاز باشید.
مردی که بسیاری از رساله های فراموش شده تاریخ زبان فارسی را از دل کتابخانه ها و اینجا و آنجا بیرون کشید و به جان و به مهر، بر تصحیح آنها عمر عزیز را صرف کرد و در اختیار دوستداران قرار داد.
مردی که وقتی پژوهش گرانمایه اورا در مورد عین القضاه همدانی میخوانی بر آن همه تبحر و باریک اندیشی غبطه میخوری. عرفان پژوه نامدار، مصحح دهها رساله ی با ارزش در زمینه های تاریخی و ادبی ، شارح معراج نامه ابن سینا ،نویسنده مقامات جامی ، صاحب کتب با ارجی چون کتاب آرایی در تمدن اسلامی و نیز لغات و اصطلاحات فن کتابسازی و ...و ...و .... اکنون بدون بیمه درمانی ، بدون اینکه اجازه دهند چون افغانستانی است (در حالی که از هر ایرانی ایرانی تر بود و دلباخته تر ) برای خود خانه و کاشانه بخرد زیرا نمیتوانست سند را به نام خود زند ، با فرزندانی که نتوانست حتی برای آنها شناسنامه بگیرد... در گوشه ای از خاک خراسان سرزمین تکوین زبان فارسی دری ، غریب و تنها دست بر گردن فرزند معلول و عقب مانده ذهنی خود انداخته که همانجا مسکن دارد ، و لابد زیر لب زمزمه میکند :
بر مزار ما غریبان نی چراغی ، نی گلی
نی پر پروانه سوزی ، نی نوای بلبلی...
ما با مایل هروی بد کردیم. گرفتار بود و دچار مشکلات بیشمار و اینجا و آنجا وضعیت نا به سامان زندگیش را میشنیدیم. اما مانند نامش نجیب بود و دم نمیزد. چقدر در خود ریخت که اینگونه آن ذهن فرهیخته و عزیز به پریشانی دچار شد؟ کاش میتوانستم کاری بکنم . کاش یارای تسلی جسم نحیفش بودم. من استاد نجیب مایل هروی را هرگز از نزدیک ندیدم اما نام او در دفتر تاریخ ادبیات ایران چنان آمده بود که روحم با روح بزرگش پیوند داشت. انگار زهر تلخی آن رفتار ناپسندمان با استاد ریچارد فرای پس از مرگ دوباره به جانم بازگشته. میخواهم باز هم بنویسم اما بغض تماشای این عکس تلخ با لباس بیمارستان روح و روان در کنار فرزند معلول و دلبندش نمیگذارد. فرزند خنده ای از ته دل کرده که لابد به خاطر دیدار پدر است. چه دیداری که پسر از حال پدر بیخبر است و پدر از اطراف و اکناف. چقدر اندوهبار و چه قدر دردناک. مارا ببخش استاد مایل هروی ، ببخش که زمانی از حال تو با خبر شده ایم که تو خود دیگر هیچ خبری برایت مهم نیست و پشت به دیوار دنیا کرده ای. مارا ببخش که که الیته میدانم در پاسخم با آن لهجه شیرینت خواهی گفت:
ز یاران کینه هرگز در دل یاران نمی ماند
به روی آب جای قطره باران نمی ماند....
🖋رضا شاه ملکی، دانشجوی دکتری تاریخ ایران، مرکز تحصیلات تکمیلی تهران