"درد را از هر طرف خواندم ؛ عزیزم درد بود"
پشت خنجر خوردَنم از دستِ یک ؛ نامرد بود
درد دارد زندگی ؛ وقتی که میبینی به چَشم
مهرَبانی ؛ عاطفه ؛ از سینه امّا ؛ طرد بود
روزِگاری مهرَبانی قلبِ ما را می نواخت
بی مرامی جا نداشت ؛ آواره ای ولگرد بود
درد دارد ؛ از عزیزان زخم خوردن ؛ نازنین
می شود با اینهمه درد و ستم ؛ خونسرد بود
گشته ام بسیار دنبالِ جوانمردی ؛ ولی
رفته ؛ یا شاید شبیهِ سایه ای شبگرد بود
پشت خنجر خوردَنم از دستِ یک ؛ نامرد بود
درد دارد زندگی ؛ وقتی که میبینی به چَشم
مهرَبانی ؛ عاطفه ؛ از سینه امّا ؛ طرد بود
روزِگاری مهرَبانی قلبِ ما را می نواخت
بی مرامی جا نداشت ؛ آواره ای ولگرد بود
درد دارد ؛ از عزیزان زخم خوردن ؛ نازنین
می شود با اینهمه درد و ستم ؛ خونسرد بود
گشته ام بسیار دنبالِ جوانمردی ؛ ولی
رفته ؛ یا شاید شبیهِ سایه ای شبگرد بود