کلی چیز میز یا همان چرت و پرت نوشته ام و کنار هر
سطرش دوسه تا قطره اشک ریخته ام که کاغذ ها این طوری
ورقلمبیده شده اند. باخودم فکر می کنم چرا مردم این قدر
بی سوادند که معنی حرف های من و غم و غصه های جانگدازم را
درک نمی کنند. می آیم کنار پنجره تا هوایی تازه کنم و دوباره بنویسم
و بزنم زیر گریه . .
اشک ها توی چشمم وول می خورندو درخت ازگیل را کج و معوج می بینم.
انباری و دست شویی هرلحظه شکل عوض می کنند.
گاهی مثل قصر های جادوگران توی قصه ها می شوند و گاهی به شکل
چندتا کپه ی خاک توی بیابان ها. دوباره می آیم پشت میزم می نشینم.
می ترسم به نوشته هایم نگاه کنم و اشک هاا پدر کاغذ را در بیاورند.
توی صفحه ای دیگر ادامه می دهم:"آیا نیست؟ یکی نیست که توی این
دنیای درندشت مرا و این اشک های گرم را درک کند؟
بقیه بچه ها که مثل اسب می خندند و مثل میمون از سروکول هم بالا
می روند، مردم خوب تحویل شان می گیرند ولی من من که . . ."
دوباره اشک ها سرازیر می شوند ،
سطرش دوسه تا قطره اشک ریخته ام که کاغذ ها این طوری
ورقلمبیده شده اند. باخودم فکر می کنم چرا مردم این قدر
بی سوادند که معنی حرف های من و غم و غصه های جانگدازم را
درک نمی کنند. می آیم کنار پنجره تا هوایی تازه کنم و دوباره بنویسم
و بزنم زیر گریه . .
اشک ها توی چشمم وول می خورندو درخت ازگیل را کج و معوج می بینم.
انباری و دست شویی هرلحظه شکل عوض می کنند.
گاهی مثل قصر های جادوگران توی قصه ها می شوند و گاهی به شکل
چندتا کپه ی خاک توی بیابان ها. دوباره می آیم پشت میزم می نشینم.
می ترسم به نوشته هایم نگاه کنم و اشک هاا پدر کاغذ را در بیاورند.
توی صفحه ای دیگر ادامه می دهم:"آیا نیست؟ یکی نیست که توی این
دنیای درندشت مرا و این اشک های گرم را درک کند؟
بقیه بچه ها که مثل اسب می خندند و مثل میمون از سروکول هم بالا
می روند، مردم خوب تحویل شان می گیرند ولی من من که . . ."
دوباره اشک ها سرازیر می شوند ،