روشنفکران شلوغ و مواضع سطحی
در باب مشکلات متعدد جامعه کنونی و بویژه در درازنای تاریخ ایران عمده تحلیل گران کسرِ بالایی از ناکامی های ایران را ناشی از کیفیت و خصوصیات حکمرانی دولت ها کرده اند و خواسته یا ناخواسته نقش سایر عوامل جامعه و بالاخص روشنفکران آنرا نادیده گرفتند و به عمد یا سهو در این زمینه اغماض های زیان ده صورت گرفته است.
البته محدود افرادی مانند جمال زاده بودند (کتاب یکی بود یکی نبود) که بصورت مجزا و نه در پیوستگی با ساختار و نهادهای سیاست ورزی مواردی از اِلمان های کنش و واکنش جمعی ما ایرانیان را احصا کردند. آقای سریع القلم هم در کتاب «فرهنگ سیاسی» به این مهم پرداخته اند.
متأسفانه بخش اعظمی از موادِ تحلیلی رموز عقب ماندگی کشور دچار همان یکسو انگاریِ مقصر دانستن ذاتی و انحصاری دولت و ساختار سیاسی در معضلات ایران شده است.
به نظر نگارنده با وجود مسلح بودن دولت به شاخص هایی که او را به متهم اصلی و دائمی عقب ماندگی کشور تبدیل میکند، مشخصا از مشروطه به بعد عقب ماندگی کشور دو ضلع دیگری تحت عناوین جامعه و روشنفکران به خودش دیده است و همین امر باعث شده است که نقش دو ضلع جدید در کنار دوگانه اختیارات-مسئولیت های دولت نیازمند تحلیل های همه جانبه و پیچیده تری باشد.
برای نمونه در گذر زمان تاکید شده که ساختار سیاسی باید از قبضه کردن کلی قدرت فاصله بگیرد و در تعامل دوسویه ای با جامعه، زیستِ سیاسی را قاعده مند نماید. مثلاً توصیه شده که در همه امور دخالت نکند و مخصوصاً به مسئولان تاکید شده جز به ضرورت، نیازی به اظهارنظر و واکنش به همه چیز و همه کس وجود ندارد.چرا که خیلی از جاها ورود آنها مسئله را بغرنج تر می کند. این قضیه در مورد کسانی که از موضع روشنفکری نیز رسالتی برای خودشان قائل هستند نیز نافذ است یعنی از این طرف هم بایستی شأن روشنفکری رعایت شود و منش انحصاری و خود همه چیزدانی و خویشتن برتر بینی بر آنها هژمون نشود.
برای نمونه کنشِ دکتر زیباکلام در مورد نامه آقای خوئینی ها به رهبری مشخصا از همان آیتم سهم ِ روشنفکران در اپیدمی عقب ماندگی ما و شیفت خصوصیات قدرت سیاسی به جامعه روشنفکری است.
مگر قرار است روشنفکران نیز در سیر تا پیاز آنچه در کشور اتفاق می افتد، میکروفون در حنجره هاشون کار بگذارند!؟
آنهم مواضعی که در تناقض با چیستی و هستی هویتی آنها است. اینجا کاری به محتوای نامه از یکسو و سوابق تئوریک و عملی نگارنده نامه از سوی دیگر نداریم و آن تحلیلش از سنخی دیگر است، مسئله نفسِ کنشِ امتناعی و بسته از سوی کسانی است که مصادیق را فدای سناریو و هستی یک پدیده ای بنام مسئولیت مدنی جامعه و روشنفکران و همچنین شخصیت هایِ فاقدِ قدرت اما منتقد نسبت به قدرت سیاسی رسمی می کنند.
امری که اگر رویه شود و معیار واکنش افراد بیرون از ساحت قدرت شود، به ضرر امثال زیباکلام است که از واکنش به شیر گنجشک تا نظریه نسبیت انیشتین و اتم دموکریتوس دریغ نمی ورزند! و خود زمانی به اندازه کافی آب نداشت و الا عمق و سرعت شیرجه هایش دستِ کمی از امثال موسوی خوئینی ها نداشت.
حداقل تاریخ معاصر را که کمی پهلو به پهلو کنیم به نظر می رسد جامعه روشنفکری کشور به شکلی دیگر اتم های فکری اش تفاوت محسوسی با حکومت و قدرت سیاسی ندارد و در این بین جامعه در ایستایی و مانایی هر دو بی تقصیر نبوده است.
@mousavi2025
در باب مشکلات متعدد جامعه کنونی و بویژه در درازنای تاریخ ایران عمده تحلیل گران کسرِ بالایی از ناکامی های ایران را ناشی از کیفیت و خصوصیات حکمرانی دولت ها کرده اند و خواسته یا ناخواسته نقش سایر عوامل جامعه و بالاخص روشنفکران آنرا نادیده گرفتند و به عمد یا سهو در این زمینه اغماض های زیان ده صورت گرفته است.
البته محدود افرادی مانند جمال زاده بودند (کتاب یکی بود یکی نبود) که بصورت مجزا و نه در پیوستگی با ساختار و نهادهای سیاست ورزی مواردی از اِلمان های کنش و واکنش جمعی ما ایرانیان را احصا کردند. آقای سریع القلم هم در کتاب «فرهنگ سیاسی» به این مهم پرداخته اند.
متأسفانه بخش اعظمی از موادِ تحلیلی رموز عقب ماندگی کشور دچار همان یکسو انگاریِ مقصر دانستن ذاتی و انحصاری دولت و ساختار سیاسی در معضلات ایران شده است.
به نظر نگارنده با وجود مسلح بودن دولت به شاخص هایی که او را به متهم اصلی و دائمی عقب ماندگی کشور تبدیل میکند، مشخصا از مشروطه به بعد عقب ماندگی کشور دو ضلع دیگری تحت عناوین جامعه و روشنفکران به خودش دیده است و همین امر باعث شده است که نقش دو ضلع جدید در کنار دوگانه اختیارات-مسئولیت های دولت نیازمند تحلیل های همه جانبه و پیچیده تری باشد.
برای نمونه در گذر زمان تاکید شده که ساختار سیاسی باید از قبضه کردن کلی قدرت فاصله بگیرد و در تعامل دوسویه ای با جامعه، زیستِ سیاسی را قاعده مند نماید. مثلاً توصیه شده که در همه امور دخالت نکند و مخصوصاً به مسئولان تاکید شده جز به ضرورت، نیازی به اظهارنظر و واکنش به همه چیز و همه کس وجود ندارد.چرا که خیلی از جاها ورود آنها مسئله را بغرنج تر می کند. این قضیه در مورد کسانی که از موضع روشنفکری نیز رسالتی برای خودشان قائل هستند نیز نافذ است یعنی از این طرف هم بایستی شأن روشنفکری رعایت شود و منش انحصاری و خود همه چیزدانی و خویشتن برتر بینی بر آنها هژمون نشود.
برای نمونه کنشِ دکتر زیباکلام در مورد نامه آقای خوئینی ها به رهبری مشخصا از همان آیتم سهم ِ روشنفکران در اپیدمی عقب ماندگی ما و شیفت خصوصیات قدرت سیاسی به جامعه روشنفکری است.
مگر قرار است روشنفکران نیز در سیر تا پیاز آنچه در کشور اتفاق می افتد، میکروفون در حنجره هاشون کار بگذارند!؟
آنهم مواضعی که در تناقض با چیستی و هستی هویتی آنها است. اینجا کاری به محتوای نامه از یکسو و سوابق تئوریک و عملی نگارنده نامه از سوی دیگر نداریم و آن تحلیلش از سنخی دیگر است، مسئله نفسِ کنشِ امتناعی و بسته از سوی کسانی است که مصادیق را فدای سناریو و هستی یک پدیده ای بنام مسئولیت مدنی جامعه و روشنفکران و همچنین شخصیت هایِ فاقدِ قدرت اما منتقد نسبت به قدرت سیاسی رسمی می کنند.
امری که اگر رویه شود و معیار واکنش افراد بیرون از ساحت قدرت شود، به ضرر امثال زیباکلام است که از واکنش به شیر گنجشک تا نظریه نسبیت انیشتین و اتم دموکریتوس دریغ نمی ورزند! و خود زمانی به اندازه کافی آب نداشت و الا عمق و سرعت شیرجه هایش دستِ کمی از امثال موسوی خوئینی ها نداشت.
حداقل تاریخ معاصر را که کمی پهلو به پهلو کنیم به نظر می رسد جامعه روشنفکری کشور به شکلی دیگر اتم های فکری اش تفاوت محسوسی با حکومت و قدرت سیاسی ندارد و در این بین جامعه در ایستایی و مانایی هر دو بی تقصیر نبوده است.
@mousavi2025