شب بود
ما به میخانه پناه بردیم
تو نشسته بودی کنار کلکین
پیاله ات خالی بود از خوشه های انگور
و پُر بودی از زیبایی
و ذره های زیبایی ات در هوا پیچیده بود.
نه تنها من حیرانت بودم
که چشم آن طرف پیشخوان نيز
نگاهان ِ پوسترهای بر دیوار نيز
نه تنها من حیرانت بودم
نت هایی که از اتاق دیگر می آمدند نيز
بلند شدی
پیاله ها تکان خوردند
بیدار شدند همه مردانی که باری به این کافه آمده بودند
(تکه ای از ما برای همیشه در میخانه باقی ماند)
با تو
جملگی به اتاق دیگر شدیم
آن جا که قلمرو نتها بود
و نتها حسرت ما بودند جوانی تو را
نت ها زبان ما شدند خواستن تو را
بیرون دروازه شب بود
ما به زیبایی تو پناه بردیم.
#الیاس_علوی
📙حدود /ص۱۰
▶️184
ما به میخانه پناه بردیم
تو نشسته بودی کنار کلکین
پیاله ات خالی بود از خوشه های انگور
و پُر بودی از زیبایی
و ذره های زیبایی ات در هوا پیچیده بود.
نه تنها من حیرانت بودم
که چشم آن طرف پیشخوان نيز
نگاهان ِ پوسترهای بر دیوار نيز
نه تنها من حیرانت بودم
نت هایی که از اتاق دیگر می آمدند نيز
بلند شدی
پیاله ها تکان خوردند
بیدار شدند همه مردانی که باری به این کافه آمده بودند
(تکه ای از ما برای همیشه در میخانه باقی ماند)
با تو
جملگی به اتاق دیگر شدیم
آن جا که قلمرو نتها بود
و نتها حسرت ما بودند جوانی تو را
نت ها زبان ما شدند خواستن تو را
بیرون دروازه شب بود
ما به زیبایی تو پناه بردیم.
#الیاس_علوی
📙حدود /ص۱۰
▶️184