گفتم اسمان غمت چیست
که هربار نگاهم به نگاهت میخورد
این چنین گرفته و تیره میشود چهره ات؟!
نگاهم کرد...
اندکی هیچ نگفت،
همراه با اهی سوزان گفت:
هربار به زمین و دخترانش نگاه میکنم افتخار میکنم که برسر این چنین فرشته هایی هستم؛
اما همین زمینی که رویش با خنده قدم میگذاری،
روزگاری پر از خون بود،
روح این زمین با خون در امیخته شده؛
خون هایی از شجاعت
و خون مادرانتان فرشته هایی که موهایشان بال هایشان بود...
بهار🕊🤍
که هربار نگاهم به نگاهت میخورد
این چنین گرفته و تیره میشود چهره ات؟!
نگاهم کرد...
اندکی هیچ نگفت،
همراه با اهی سوزان گفت:
هربار به زمین و دخترانش نگاه میکنم افتخار میکنم که برسر این چنین فرشته هایی هستم؛
اما همین زمینی که رویش با خنده قدم میگذاری،
روزگاری پر از خون بود،
روح این زمین با خون در امیخته شده؛
خون هایی از شجاعت
و خون مادرانتان فرشته هایی که موهایشان بال هایشان بود...
بهار🕊🤍