فردای همون شب تاریک
توی اون سپیدهدم صب
وقتی بیدار شدم همهٔ
وجودم بوی پرتقال خونی
میداد...!
با یه ذره مکث تازه یادم افتاد
این شمیم خوش بوی خون
همون حرفایی بود که شب
قبلش تو وجود خودم
کشتمشون..!(:
« من سالهاست به بوی
پرتقال خونی شناخته شده ام!🧡»
✍️🏻«نفس🦋»
توی اون سپیدهدم صب
وقتی بیدار شدم همهٔ
وجودم بوی پرتقال خونی
میداد...!
با یه ذره مکث تازه یادم افتاد
این شمیم خوش بوی خون
همون حرفایی بود که شب
قبلش تو وجود خودم
کشتمشون..!(:
« من سالهاست به بوی
پرتقال خونی شناخته شده ام!🧡»
✍️🏻«نفس🦋»