مثل غبار از شانههای کوه میآمد
لبخند پنهان در دل اندوه میآمد
هر جا که از تیر نگاهش قصه میکردند
در یادهایم سینهی مجروح میآمد
با دیدنش جانِ دگر مییافتم هر روز
بر جسم بیجانم شبیه روح میآمد
شمشیر میافتاد از دستم به وقت جنگ
با لشکری از گیسوی انبوه میآمد
مانند توفان بود در غارتگریِ دل
وقتی به سوی کشتیِ بینوح میآمد
حتا اگر از قامت شمشاد میگفتند
در خاطر من دلبر نستوه میآمد
نجیب بارور
لبخند پنهان در دل اندوه میآمد
هر جا که از تیر نگاهش قصه میکردند
در یادهایم سینهی مجروح میآمد
با دیدنش جانِ دگر مییافتم هر روز
بر جسم بیجانم شبیه روح میآمد
شمشیر میافتاد از دستم به وقت جنگ
با لشکری از گیسوی انبوه میآمد
مانند توفان بود در غارتگریِ دل
وقتی به سوی کشتیِ بینوح میآمد
حتا اگر از قامت شمشاد میگفتند
در خاطر من دلبر نستوه میآمد
نجیب بارور