Forward from: نا+کجایی که آباد بود.
دیروز با ناران حرف میزدیم، میگفت که «تو یکی از آدمهایی هستی که هیچوقت نفهمیدم چه حسی داره. حس میکنم هیچکس رو تو زندگیم نشناختم، خصوصاً تو رو. همیشه غمگینم میکنه.» این یکی از ویژگیهاشه که همیشه تحسین میکنم. این ایده که میخوام آدمها رو بشناسم، بسیار جالبه. ما اینطوری نیستیم زیاد نه؟ ما وسط راه میگیم گورباباش ول میکنیم میریم نه؟ از وقتی یادمه، خیلی عمیق بود با آدمها. متضاد با من. من کم پیش میآد به درون آدمی علاقهمند باشم و خارج از نیاز یا قردادهایی که بینمون هست به سمتش برم، بخوام کشفش کنم. مگر او بکشد قلاب را. اما ناران، این فرصت رو به آدمها میده. بهشون فرصت دیده شدن و مورد توجه بودن میده. حس مهم بودن. انگار که موجود فوقالعادهای باشی! در صورتی که خودت هم میدونی معمولیترینی. اما وقتی ازت میگه و از نقطهنظرش تعریفت میکنه، همهچیز متفاوته. من دلم برای ناران چندسال پیش که حتی خیلی بیشتر از الان هم عشق میورزید تنگ میشه ولی خب، تغییرات! نمیشه بدون اونها جلو رفت. این دید متفاوتی که داریم برام جالبه. منی که میگم همهمون سروته یه کرباسیم با اونی که از هرکس یک چیز خاص بیرون میکشه که خود طرف هم فکرش رو نمیکرده. آدمها عمدتاً ارزشش رو ندارن. قابلیت دریافت عشق ازشون سلب شده چه برسه به ورزیدنش. آدم باید خیلی شجاع باشه که دلش رو بزنه به دریا و بگه اینها، مهمان. ناران عزیز، امیدوارم خودت رو هم از اون دریچه ببینی چون کسی بهتر از خودت تو این کار نیست.