📚بخشی از کتاب:
بعد از چند وقت بدجنسی کردم و به موهایم موس زدم تا منگولهای بشود. دستم میان لباسها روی تاپوشلواری نشست که هدیهی یلدا بود. شلوارش کمی کوتاه بود. تاپش هم تنگ. رنگش هم زیادی جیغ بود. خودش میان چمدانم جا داده بود، وگرنه هیچوقت نمیآوردمش. یحیی با دیدنش چه میگفت؟ شاید مطمئن میشد معاملهای در کار است و اینهم پیشپرداختش است. چندشم شد. هیچوقت چنین چیزی نمیخواستم. از آرایش، فقط به زدن رژ محبوبش بسنده کردم و با مدادسیاه نگاهم را حالت دادم. امشب هم یک شب عادی بود مثل همهی شبهای قبل. لبخند بر لب از اتاق خارج شدم. نشسته بود و طرح میزد. تندوتند. شاید کمی هم عصبی یا هیجانزده. صدایش کردم. نگاهم نکرد. کنارش ایستادم؛ جوری که مرا ببیند. دستم روی دستش نشست. قلممو از حرکت ایستاد. خیره به تابلو، نفس عمیقی کشید.
ـ میشه دیگه این عطرت رو بیرون از خونه نزنی؟!
برایش گفته بودم که همه در کافه اسمش را میپرسند.
ـ میشه.
همانطور طرح میزد؛ خطوط مبهم و بیمعنی.
ـ میشه دیگه ساسان رو هیچوقت نبینی؟!
تحقق خواستهاش آرزویم بود، اما نمیدانستم چطور.
ـ میشه.
ـ میشه با مردها راحت نباشی؟! بگو و بخند راه نندازی!؟
بعد از چند وقت بدجنسی کردم و به موهایم موس زدم تا منگولهای بشود. دستم میان لباسها روی تاپوشلواری نشست که هدیهی یلدا بود. شلوارش کمی کوتاه بود. تاپش هم تنگ. رنگش هم زیادی جیغ بود. خودش میان چمدانم جا داده بود، وگرنه هیچوقت نمیآوردمش. یحیی با دیدنش چه میگفت؟ شاید مطمئن میشد معاملهای در کار است و اینهم پیشپرداختش است. چندشم شد. هیچوقت چنین چیزی نمیخواستم. از آرایش، فقط به زدن رژ محبوبش بسنده کردم و با مدادسیاه نگاهم را حالت دادم. امشب هم یک شب عادی بود مثل همهی شبهای قبل. لبخند بر لب از اتاق خارج شدم. نشسته بود و طرح میزد. تندوتند. شاید کمی هم عصبی یا هیجانزده. صدایش کردم. نگاهم نکرد. کنارش ایستادم؛ جوری که مرا ببیند. دستم روی دستش نشست. قلممو از حرکت ایستاد. خیره به تابلو، نفس عمیقی کشید.
ـ میشه دیگه این عطرت رو بیرون از خونه نزنی؟!
برایش گفته بودم که همه در کافه اسمش را میپرسند.
ـ میشه.
همانطور طرح میزد؛ خطوط مبهم و بیمعنی.
ـ میشه دیگه ساسان رو هیچوقت نبینی؟!
تحقق خواستهاش آرزویم بود، اما نمیدانستم چطور.
ـ میشه.
ـ میشه با مردها راحت نباشی؟! بگو و بخند راه نندازی!؟