از طفلیت عاشقِ، پیچکِ درختِانگور بودم؛ وقتی از کوچهٔمان میگذشتم، یکپیچک از جوارِ برگِانگور جداکرده؛ با گوشهیی پیرهن، پاککرده در دهنم گذاشتم؛ و ترشیاش را بینهایت دوستداشتم.
خانه که رسیدم؛ با خود گفتم: "تو از درختِهمسایه، دزدی کردی؛ حالا چگونه جواب خواهیداد؟!"
اما او چی؟!
او که یکپیچک از درختِانگور نه، بل دلِمارا به غارت بردهبود؛ چگونه میخواست جواب پسبدهد؟!
دلِمارا ربودهبود؛ لذتِعشقِمان را چشیدهبود و حالا عینِخیالش هم نبود.
دلِما که پیچکِانگور نبود؛ دلِما که اینقدر بی بها نبود؛ چگونه راحت دزدید و حالا عینِخیالش نیست؟!
#لیمه_حمیدی
@nawisnda
خانه که رسیدم؛ با خود گفتم: "تو از درختِهمسایه، دزدی کردی؛ حالا چگونه جواب خواهیداد؟!"
اما او چی؟!
او که یکپیچک از درختِانگور نه، بل دلِمارا به غارت بردهبود؛ چگونه میخواست جواب پسبدهد؟!
دلِمارا ربودهبود؛ لذتِعشقِمان را چشیدهبود و حالا عینِخیالش هم نبود.
دلِما که پیچکِانگور نبود؛ دلِما که اینقدر بی بها نبود؛ چگونه راحت دزدید و حالا عینِخیالش نیست؟!
#لیمه_حمیدی
@nawisnda