💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#آهو
#پارت_سی_و_دوم
بعد صدای امیر طاها می آید که با خنده می گوید:
- بیا برو . مسخره بازی در نیار
و چراغ بالکن را دو باره خاموش می کند.
سعی می کنم بر روی درسم تمرکز کنم ولی سر و صدای زیاد و سرمای شدید باعث می شود چیزی از درس نفهمم . کتاب را داخل کیفم بر می گردانم و خودم را در کنج دیوار فرو می کنم و سرم را بین پاهایم مخفی می کنم تا باد سرد کمتر آزارم بدهد. سرما بدنم را خشک کرده و به شدت خوابم می آید . نمی دانم چقدر طول می کشد تا خوابم می برد .
چشمانم را که باز می کنم روی تخت خوابیده ام و سرمی به دستم وصل است هیچ کس توی اتاق نیست صدای صحبت دو نفر از پشت پرده سفید می آید . نمی دانم چطور به درمانگاه آمده ام روی تخت نیم خیز می شوم . ولی سرم گیج می رود و دوباره روی تخت می افتم . چشمم را می بندم سرم و گلویم به شدت درد می کند آب دهانم را نمی توانم قورت بدهم و نفس کشیدن برایم سخت است. ترجیح می دهم دوباره بخوابم نمی خواهم بفهمم چه اتفاقی افتاده .
با صدای کسی بیدار می شوم
- آهو ، آهو بیدار شو
چشمانم را به زور باز می کنم . امیر طاها جلوی تخت ایستاده و به صورت من نگاه می کند . سعی می کنم حرفی بزنم ولی نمی توانم . دهانم خشک ،خشک است.
- بلند شو باید بریم خونه ، من باید برم دانشگاه کلاس دارم
سعی می کنم بلند شوم . دستش را دور کمرم حلقه می کند و کمک می کند بنشینم . به خودم نگاه می کنم مانتو به تن ندارم
آرام زمزمه می کنم :
- چادرم
پوزخندی می زند و می گوید:
- آنقدر حالت بد بود که یادم رفت برات کفش بیارم چه برسه به چادر . حالا خوبه روسری سرت بود. پاشو باید زودتر بریم کار دارم
از جایم بلند می شوم هنوز سرم گیج می رود . کیسه داروهایم را از روی میز کنار تخت بر می دارد و دستش را دورم حلقه می کند و کمک می کند تا راه بروم پایم را که روی سرامیک های سرد درمانگاه می گذارم لرز توی بدنم می نشیند. فشار دستانش را به دورم بیشتر می کند و من را تا داخل ماشین همراهی می کند . روی صندلی ماشین که می نشینم تمام نیرویم را از دست می دهم . سرم را به پشتی صندلی تکیه می دهم و چشم هایم را می بندم .امیر طاها توی ماشین می نشیند و می گوید :
- الان بخاری را روشن می کنم .
صدای موتور ماشین و گرمای که از صندلی ماشین توی بدنم جریان پیدا می کند خواب را دوباره به چشم هایم می آورد.
ماشین که توی پارکینگ ساختمان توقف می کند چشم هایم را باز می کنم . این دفعه بدون کمک امیر طاها از ماشین بیرون می آیم و به سمت آسانسور می روم امیر طاها پشت سرم سوار آسانسور می شود .
#آهو
#پارت_سی_و_دوم
بعد صدای امیر طاها می آید که با خنده می گوید:
- بیا برو . مسخره بازی در نیار
و چراغ بالکن را دو باره خاموش می کند.
سعی می کنم بر روی درسم تمرکز کنم ولی سر و صدای زیاد و سرمای شدید باعث می شود چیزی از درس نفهمم . کتاب را داخل کیفم بر می گردانم و خودم را در کنج دیوار فرو می کنم و سرم را بین پاهایم مخفی می کنم تا باد سرد کمتر آزارم بدهد. سرما بدنم را خشک کرده و به شدت خوابم می آید . نمی دانم چقدر طول می کشد تا خوابم می برد .
چشمانم را که باز می کنم روی تخت خوابیده ام و سرمی به دستم وصل است هیچ کس توی اتاق نیست صدای صحبت دو نفر از پشت پرده سفید می آید . نمی دانم چطور به درمانگاه آمده ام روی تخت نیم خیز می شوم . ولی سرم گیج می رود و دوباره روی تخت می افتم . چشمم را می بندم سرم و گلویم به شدت درد می کند آب دهانم را نمی توانم قورت بدهم و نفس کشیدن برایم سخت است. ترجیح می دهم دوباره بخوابم نمی خواهم بفهمم چه اتفاقی افتاده .
با صدای کسی بیدار می شوم
- آهو ، آهو بیدار شو
چشمانم را به زور باز می کنم . امیر طاها جلوی تخت ایستاده و به صورت من نگاه می کند . سعی می کنم حرفی بزنم ولی نمی توانم . دهانم خشک ،خشک است.
- بلند شو باید بریم خونه ، من باید برم دانشگاه کلاس دارم
سعی می کنم بلند شوم . دستش را دور کمرم حلقه می کند و کمک می کند بنشینم . به خودم نگاه می کنم مانتو به تن ندارم
آرام زمزمه می کنم :
- چادرم
پوزخندی می زند و می گوید:
- آنقدر حالت بد بود که یادم رفت برات کفش بیارم چه برسه به چادر . حالا خوبه روسری سرت بود. پاشو باید زودتر بریم کار دارم
از جایم بلند می شوم هنوز سرم گیج می رود . کیسه داروهایم را از روی میز کنار تخت بر می دارد و دستش را دورم حلقه می کند و کمک می کند تا راه بروم پایم را که روی سرامیک های سرد درمانگاه می گذارم لرز توی بدنم می نشیند. فشار دستانش را به دورم بیشتر می کند و من را تا داخل ماشین همراهی می کند . روی صندلی ماشین که می نشینم تمام نیرویم را از دست می دهم . سرم را به پشتی صندلی تکیه می دهم و چشم هایم را می بندم .امیر طاها توی ماشین می نشیند و می گوید :
- الان بخاری را روشن می کنم .
صدای موتور ماشین و گرمای که از صندلی ماشین توی بدنم جریان پیدا می کند خواب را دوباره به چشم هایم می آورد.
ماشین که توی پارکینگ ساختمان توقف می کند چشم هایم را باز می کنم . این دفعه بدون کمک امیر طاها از ماشین بیرون می آیم و به سمت آسانسور می روم امیر طاها پشت سرم سوار آسانسور می شود .