💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#آهو
#پارت_سی_و_هفتم
گوشی را بر می دارم و می گویم :
- سلام
مامان پشت خط است :
- سلام آهو جان خوبی مادر
- مرسی ، خوبم شما خوبید ، بابا خوبه
- همگی خوبن تو چطوری ؟ زندگیت خوب مادر؟ مشکلی که نداری؟
حرصم می گیرد می خواهم بگویم "مثلا اگر مشکلی داشته باشم شما به دادم می رسید." ولی باز هم سکوت می کنم و می گویم :
- نه مامان جان همه چیز خوبه
می دانم کاری دارد وگرنه مامان و بابا هیچ وقت برای احوال پرسی زنگ نمی زنند. منتظر می مانم تا خودش بگوید.
- آهو جان دخترم می خواستم بگم . یعنی بابات سفارش کرد که حتما بهت بگم . امشب که حاج سالار و رباب خانم میان آنجا . حواست جمع باشه خوب از شون پذیرایی کنی . یک وقت بی احترامی نکنی . بونه دستشون ندی ها.
برای یک لحظه خشکم می زند . قرار حاج سالار و رباب خانم بیایند اینجا پس چرا هیچ کس چیزی به من نگفت . یعنی امیر طاها خبر ندارد . اگر خبر داشت حتما می گفت . حاج سالار دارد بی خبر می آید تا مچ من و امیر طاها و این زندگی را بگیرد می خواهد مطمئن شود امیر طاها به هوای من سر به راه شده . نفس بلندی می کشم و از مامان می پرسم:
- کی راه افتادن
- امروز صبح با ماشین خود حاج سالار راه افتادن فکر کنم دم ، دمای غروب برسن تهران .
- خود حاج سالار به بابا گفت دارن میان تهران؟
- نه مادر، امیر محمد به بابات گفته. مثل اینکه حاج سالار یه ذره تو تهران کار داره قرار چند روزی پیش شما باشه هم به شما سر بزنه، هم به کاراش برسه.
پس حدسم درست بود حاج سالار آمده تا از نتیجه کارش با خبر بشود . از مامان خداحافظی می کنم . شماره امیر طاها را می گیرم . اولین بار است که به امیر طاها زنگ می زنم . هنوز دومین بوق را نزده گوشی را جواب می دهد و با لحن متعجبی می پرسد:
- آهو ، چیزی شده
- سلام ، ببخشید زنگ زدم اگه واجب نبود تلفن نمی کردم
- چی شده ؟
- الان مامانم تلفن کرد و گفت ظاهرا پدر و مادرتون دارن میان تهران چند روزی این جا بمونند . خواستم بپرسم شما خبر داشتید.
- کی به مامانت خبر داده؟
- برادرتون ، آقا امیر محمد به بابا گفته
نفس پر حرصش را می توانستم از پشت تلفن بشنوم او هم مثل من می دانست پدرش چرا بی خبر به تهران می آید.
- خونه را مرتب کن و برای شام هم یه غذای خوب بزار . هر چیزی هم که لازم داری بخر منم امشب زود میام . سعی می کنم قبل از رسیدن بابا اینا برسم خونه
- باشه . شما نگران خونه نباشید من حواسم هست.
- خوبه . اگر مسئله دیگه ای بود . خبرم کن
- چشم
#آهو
#پارت_سی_و_هفتم
گوشی را بر می دارم و می گویم :
- سلام
مامان پشت خط است :
- سلام آهو جان خوبی مادر
- مرسی ، خوبم شما خوبید ، بابا خوبه
- همگی خوبن تو چطوری ؟ زندگیت خوب مادر؟ مشکلی که نداری؟
حرصم می گیرد می خواهم بگویم "مثلا اگر مشکلی داشته باشم شما به دادم می رسید." ولی باز هم سکوت می کنم و می گویم :
- نه مامان جان همه چیز خوبه
می دانم کاری دارد وگرنه مامان و بابا هیچ وقت برای احوال پرسی زنگ نمی زنند. منتظر می مانم تا خودش بگوید.
- آهو جان دخترم می خواستم بگم . یعنی بابات سفارش کرد که حتما بهت بگم . امشب که حاج سالار و رباب خانم میان آنجا . حواست جمع باشه خوب از شون پذیرایی کنی . یک وقت بی احترامی نکنی . بونه دستشون ندی ها.
برای یک لحظه خشکم می زند . قرار حاج سالار و رباب خانم بیایند اینجا پس چرا هیچ کس چیزی به من نگفت . یعنی امیر طاها خبر ندارد . اگر خبر داشت حتما می گفت . حاج سالار دارد بی خبر می آید تا مچ من و امیر طاها و این زندگی را بگیرد می خواهد مطمئن شود امیر طاها به هوای من سر به راه شده . نفس بلندی می کشم و از مامان می پرسم:
- کی راه افتادن
- امروز صبح با ماشین خود حاج سالار راه افتادن فکر کنم دم ، دمای غروب برسن تهران .
- خود حاج سالار به بابا گفت دارن میان تهران؟
- نه مادر، امیر محمد به بابات گفته. مثل اینکه حاج سالار یه ذره تو تهران کار داره قرار چند روزی پیش شما باشه هم به شما سر بزنه، هم به کاراش برسه.
پس حدسم درست بود حاج سالار آمده تا از نتیجه کارش با خبر بشود . از مامان خداحافظی می کنم . شماره امیر طاها را می گیرم . اولین بار است که به امیر طاها زنگ می زنم . هنوز دومین بوق را نزده گوشی را جواب می دهد و با لحن متعجبی می پرسد:
- آهو ، چیزی شده
- سلام ، ببخشید زنگ زدم اگه واجب نبود تلفن نمی کردم
- چی شده ؟
- الان مامانم تلفن کرد و گفت ظاهرا پدر و مادرتون دارن میان تهران چند روزی این جا بمونند . خواستم بپرسم شما خبر داشتید.
- کی به مامانت خبر داده؟
- برادرتون ، آقا امیر محمد به بابا گفته
نفس پر حرصش را می توانستم از پشت تلفن بشنوم او هم مثل من می دانست پدرش چرا بی خبر به تهران می آید.
- خونه را مرتب کن و برای شام هم یه غذای خوب بزار . هر چیزی هم که لازم داری بخر منم امشب زود میام . سعی می کنم قبل از رسیدن بابا اینا برسم خونه
- باشه . شما نگران خونه نباشید من حواسم هست.
- خوبه . اگر مسئله دیگه ای بود . خبرم کن
- چشم