💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#آهو
#پارت_سی_و_نهم
صورت آرایش شده و ابروهای که به زیبایی برداشته و رنگ شده اند و موهای که روی پیشانیش ریخته آهو را از آن دختر ساده به زن جوان و زیبای تبدیل کرده .
نگاه امیر طاها از روی صورت آهو به موهای بلند و بافته شده اش کشیده می شود. موهایی که از زیر روسری کوچکی که به زیبایی پشت گردنش بسته شده بیرون آمده و یک وری روی سینه اش افتاده. قبل از این که بتواند جواب سلام آهو را بدهد دستش کشیده می شود و به اجبار روی مبل کنار مادرش می نشیند ولی تمام حواسش به دختری است که به سمت آشپز خانه می رود.
مادرش یک بند حرف می زند. از خانه ، از خواهر و برادرانش و از نوه هایی که قرار است به خانواده اضافه شوند و از دلتنگیش برای امیر طاها می گوید. ولی امیر طاها به آهو فکر می کند. حالا می بیند که آهو اصلا زشت و یا بد هیکل نیست . بدنی تو پر و ورزیده و صورتی زیبا دارد.
آهو را با یلدا مقایسه می کند آهو با آن پوست گندمی و چشم هایی کشیده ی سیاه نقطه مقابل یلدای سفید و چشم طوسی اش است یلدای لاغر و ظریفی که هر وقت در آغوشش می گیرد حس می کند ممکن است بشکند و او باید با تمام وجود مواظبش باشد نفس عمیقی می کشد . تا خاطرات یلدا را از ذهنش دور کند.
چای را از داخل سینی که آهو جلویش گرفته بر می دارد و با خود فکر می کند چرا دختری که توی این دو ماه با وجود تنها بودنشان هر گز سعی نکرده زیبایی های زنانه اش را به او نشان دهد حالا این چنین به خودش رسیده ولی وقتی نگاه پر از تحسین پدرش را روی آهو می بیند متوجه می شود این تغییرات نه برای او بلکه برای پدرش است برای اینکه حاج سالار نفهمد چیزی بینشان نیست.
با صدای حاج سالار به خودش می آید. حاج سالار در حالی که با دست فضای خانه را نشان می دهد می گوید :
- خوبه ، می بینم زندگیت سر و سامان گرفته
امیر طاها به فکر احمقانه پدرش که سر و سامان گرفتن را به خانه تمیز و غذای روی گاز می داند لبخند می زند ولی خودش را راضی نشان می دهد و می گوید:
- الحمد الله . خوبه
حاج سالار تک خنده ای می زند و در حالی که نگاه منظور داری به آهو که توی آشپز خانه است می کند می گوید:
- این جور که من می بینم از خوب ، بهتره
امیر طاها با لبخند به ظاهر خجلی سرش را پایین می اندازد و جوابی به پدرش نمی دهد. رباب خانم پشت چشمی برای شوهرش نازک می کند و می گوید:
- دختره معلوم شناگر قابلی بوده تا حالا آب نمی دیده.
حاج سالار با لحنی جدی می گوید:
- برای همین من گذاشتم توی این آب شنا کنه چون می دونستم آنقدر باهوشه که بتونه پسر سر به هوای تو رو رام کنه.
امیر طاها با خودش فکر می کند. بله ،آنقدر باهوش هست که بتونه تو را هم دور بزنه حاج سالار سالاری و با نگاهی بد بینانه به آهو نگاه می کند.
#آهو
#پارت_سی_و_نهم
صورت آرایش شده و ابروهای که به زیبایی برداشته و رنگ شده اند و موهای که روی پیشانیش ریخته آهو را از آن دختر ساده به زن جوان و زیبای تبدیل کرده .
نگاه امیر طاها از روی صورت آهو به موهای بلند و بافته شده اش کشیده می شود. موهایی که از زیر روسری کوچکی که به زیبایی پشت گردنش بسته شده بیرون آمده و یک وری روی سینه اش افتاده. قبل از این که بتواند جواب سلام آهو را بدهد دستش کشیده می شود و به اجبار روی مبل کنار مادرش می نشیند ولی تمام حواسش به دختری است که به سمت آشپز خانه می رود.
مادرش یک بند حرف می زند. از خانه ، از خواهر و برادرانش و از نوه هایی که قرار است به خانواده اضافه شوند و از دلتنگیش برای امیر طاها می گوید. ولی امیر طاها به آهو فکر می کند. حالا می بیند که آهو اصلا زشت و یا بد هیکل نیست . بدنی تو پر و ورزیده و صورتی زیبا دارد.
آهو را با یلدا مقایسه می کند آهو با آن پوست گندمی و چشم هایی کشیده ی سیاه نقطه مقابل یلدای سفید و چشم طوسی اش است یلدای لاغر و ظریفی که هر وقت در آغوشش می گیرد حس می کند ممکن است بشکند و او باید با تمام وجود مواظبش باشد نفس عمیقی می کشد . تا خاطرات یلدا را از ذهنش دور کند.
چای را از داخل سینی که آهو جلویش گرفته بر می دارد و با خود فکر می کند چرا دختری که توی این دو ماه با وجود تنها بودنشان هر گز سعی نکرده زیبایی های زنانه اش را به او نشان دهد حالا این چنین به خودش رسیده ولی وقتی نگاه پر از تحسین پدرش را روی آهو می بیند متوجه می شود این تغییرات نه برای او بلکه برای پدرش است برای اینکه حاج سالار نفهمد چیزی بینشان نیست.
با صدای حاج سالار به خودش می آید. حاج سالار در حالی که با دست فضای خانه را نشان می دهد می گوید :
- خوبه ، می بینم زندگیت سر و سامان گرفته
امیر طاها به فکر احمقانه پدرش که سر و سامان گرفتن را به خانه تمیز و غذای روی گاز می داند لبخند می زند ولی خودش را راضی نشان می دهد و می گوید:
- الحمد الله . خوبه
حاج سالار تک خنده ای می زند و در حالی که نگاه منظور داری به آهو که توی آشپز خانه است می کند می گوید:
- این جور که من می بینم از خوب ، بهتره
امیر طاها با لبخند به ظاهر خجلی سرش را پایین می اندازد و جوابی به پدرش نمی دهد. رباب خانم پشت چشمی برای شوهرش نازک می کند و می گوید:
- دختره معلوم شناگر قابلی بوده تا حالا آب نمی دیده.
حاج سالار با لحنی جدی می گوید:
- برای همین من گذاشتم توی این آب شنا کنه چون می دونستم آنقدر باهوشه که بتونه پسر سر به هوای تو رو رام کنه.
امیر طاها با خودش فکر می کند. بله ،آنقدر باهوش هست که بتونه تو را هم دور بزنه حاج سالار سالاری و با نگاهی بد بینانه به آهو نگاه می کند.