#part63
با جیغ منشی هر سه به در خونه دلارام نگاه کردیم که با یه قفس تو دست، از پله ها بدو بدو پایین می اومد..کنار دلارام ایستاد و چند بار نفس نفس زد.
- خانم وایسین..گربتون..موند..آی
نفس عمیقی کشید و گربه رو داد دست دلارام.
- مرسی عزیزم لازم نبود که بدوی،من تا باهات خداحافظی نکنم نمی رم که،بیا بغلم.
و آروم هم دیگه رو بغل کردن..به ساعت مچیم نگاهی انداختم.
- دلارام،الان رسیده بودم تهران ها!
از بغلش بیرون اومد و اخم ساختگی بهم کرد.
- تقلید کار!
لبخند گشادی زدم..به طرف منشیش برگشت و دستش رو گذاشت تو جیبش و یه کلید بیرون آورد.
- زهرا این کادو عروسی من به شما!
با بهت یه نگاه به دلارام و یه نگاه به به کلید انداخت.
- خانم این چیه؟
- کلید خونه، عروسیتون نمی تونم بیام ولی کادو رو می تونم بدم،بگیر دیگه دستم خشک شد!
منشیش دست هاش رو تکون داد.
- نه خانم اصلا نمی تونم قبول کنم لطفا بردارین!
دلارام یه دستش رو گرفت و کلید رو گذاشت کف دستش.
- تعارف نمی کنم ولی اگه قبول نمی کنم بهت بگم این یه دستور از طرف منه!
یکم جدی شد ولی خودش رو باخت و با التماس گفت:
- خواهش می کنم بردار!
منشیش آروم. دستش رو عقب برد و سری تکون داد.
- عالیه پس با اجازتون ما بریم.
یعنی واقعا خونش رو بهش داد!..این فرشته بود یا انسان؟ امروز باز هم فهمیدم قلب کار خوبی کرده! ازشون جدا شد و به طرفم اومد.
- بریم!
سوار ماشین شدیم..سرش رو از تو پنجره در آورد و داد زد.
- خداحافظ مراقب خودتون باشین!
واسش دست تکون دادن و ما هم هر لحظه داشتیم از اون ها دورتر می شدیم..از پنجره دل کند و به صندلیش تکیه داد.
یکم تو سکوت گذشت که صبر نکرد و گفت:
- میشه یه آهنگ بزارم!
سرم رو تکون دادم.
-اهوم!
دست برد و از توی ضبط ماشین دنبال آهان مورد نظرش گشت..آخر رو یه آهنگ فارسی مکث کرد و کمی گوش داد.
- خوبه بزار،بگه!
سر جایش نشست و به بیرون نگاه کرد..آهنگ مورد علاقه خودم بود حال دلم رو تعریف می کرد.
من بیقرارم ...
از منِ عاشق دلی دیوانه میخواهی که دارم
گریه کن یک شانه ی مردانه میخواهی که دارم
من بی قرارم ...
بی تو عذابیست
خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابیست
چشمانت آرزوست
از سر نمیپرد
تو را ز خاطرم کسی نمیبرد
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای
مرو ...
به دل نشسته ای چه کردی با دلم
به گل نشسته ای میان ساحلم
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای
مرو ...
بمان که عاشقت منم
چرا تو میروی
در آسمان قلب من ستاره میشوی
بیا بمان که در شبم همیشه همچون ماهی
بمان که میکُشد مرا تورا ندیدنت
تو رفته ای و من هنوز ادامه…
با جیغ منشی هر سه به در خونه دلارام نگاه کردیم که با یه قفس تو دست، از پله ها بدو بدو پایین می اومد..کنار دلارام ایستاد و چند بار نفس نفس زد.
- خانم وایسین..گربتون..موند..آی
نفس عمیقی کشید و گربه رو داد دست دلارام.
- مرسی عزیزم لازم نبود که بدوی،من تا باهات خداحافظی نکنم نمی رم که،بیا بغلم.
و آروم هم دیگه رو بغل کردن..به ساعت مچیم نگاهی انداختم.
- دلارام،الان رسیده بودم تهران ها!
از بغلش بیرون اومد و اخم ساختگی بهم کرد.
- تقلید کار!
لبخند گشادی زدم..به طرف منشیش برگشت و دستش رو گذاشت تو جیبش و یه کلید بیرون آورد.
- زهرا این کادو عروسی من به شما!
با بهت یه نگاه به دلارام و یه نگاه به به کلید انداخت.
- خانم این چیه؟
- کلید خونه، عروسیتون نمی تونم بیام ولی کادو رو می تونم بدم،بگیر دیگه دستم خشک شد!
منشیش دست هاش رو تکون داد.
- نه خانم اصلا نمی تونم قبول کنم لطفا بردارین!
دلارام یه دستش رو گرفت و کلید رو گذاشت کف دستش.
- تعارف نمی کنم ولی اگه قبول نمی کنم بهت بگم این یه دستور از طرف منه!
یکم جدی شد ولی خودش رو باخت و با التماس گفت:
- خواهش می کنم بردار!
منشیش آروم. دستش رو عقب برد و سری تکون داد.
- عالیه پس با اجازتون ما بریم.
یعنی واقعا خونش رو بهش داد!..این فرشته بود یا انسان؟ امروز باز هم فهمیدم قلب کار خوبی کرده! ازشون جدا شد و به طرفم اومد.
- بریم!
سوار ماشین شدیم..سرش رو از تو پنجره در آورد و داد زد.
- خداحافظ مراقب خودتون باشین!
واسش دست تکون دادن و ما هم هر لحظه داشتیم از اون ها دورتر می شدیم..از پنجره دل کند و به صندلیش تکیه داد.
یکم تو سکوت گذشت که صبر نکرد و گفت:
- میشه یه آهنگ بزارم!
سرم رو تکون دادم.
-اهوم!
دست برد و از توی ضبط ماشین دنبال آهان مورد نظرش گشت..آخر رو یه آهنگ فارسی مکث کرد و کمی گوش داد.
- خوبه بزار،بگه!
سر جایش نشست و به بیرون نگاه کرد..آهنگ مورد علاقه خودم بود حال دلم رو تعریف می کرد.
من بیقرارم ...
از منِ عاشق دلی دیوانه میخواهی که دارم
گریه کن یک شانه ی مردانه میخواهی که دارم
من بی قرارم ...
بی تو عذابیست
خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابیست
چشمانت آرزوست
از سر نمیپرد
تو را ز خاطرم کسی نمیبرد
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای
مرو ...
به دل نشسته ای چه کردی با دلم
به گل نشسته ای میان ساحلم
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای
مرو ...
بمان که عاشقت منم
چرا تو میروی
در آسمان قلب من ستاره میشوی
بیا بمان که در شبم همیشه همچون ماهی
بمان که میکُشد مرا تورا ندیدنت
تو رفته ای و من هنوز ادامه…