ضال۲ (پارت ۱۳)
🦋:بعضی حرف ها رو نباید به کسی بگی... باید تنهایی تو خلوت خودت بهشون فکر کنی و غصه بخوری...
#پارسا
شب تا صبح از فکر احمد و پونه نتونستم بخوابم... یعنی اینا چشونه؟
دعوا کردن؟ اما اینا که از گل نازک تر به هم نمیگن!
#احمد
با شنیدن حرف های پونه انگار سرب داغ ریختن سرم...
داشتم دیوونه میشدم!
احمد:چرا من باید تو رو ول کنم؟
پونه:(با گریه)چون بدن من توانایی نگه داری بچه رو نداره! چون نمی تونم مادر بشم...
احمد:.....
پونه:(با گریه) یادته اون موقع بیهوش شدم؟ مجبور بودم قرص اعصاب بخورم...بعد از اون یک هفته بیهوشی هم که حالم بدتر شد! الان میگن چون سیستم ایمنی بدنت ضعیفه و مشکل داری... انگار بدنم بچه رو پس میزنه و نگهش نمی داره! دکتره گفت... کلیه هم برام دردسر میشه و کلا ضعیفم میکنه...
احمد:وای! وای! تو چرا اینا رو بهم نگفتی؟ از کی میدونی؟
پونه:(با گریه)از وقتی اومدیم خونمون! شنیده بودم کلیه ممکنه برام دردسر ایجاد کنه... اما بقیه اش رو اون موقع فهمیدم...
احمد:...م..ن..من
پونه:(با بغض) تو چی؟ فکر کردی چون دوست ندارم نمیخوام ازت بچه داشته باشم؟چطور دلت اومد؟ من چند ماهه دارم میرم دکتر و کلی دوندگی کردم تا بتونم یه راهی پیدا کنم! بعد تو؟
احمد:..شرمنده!
پونه:(با بغض) مهم نیست..! شام آماده کردم... گرم کن بخور!
احمد:کجا میری؟
پونه:میرم بیرون یه چرخی بزنم!.
#پارسا
حوالی ساعت سه صبح بود که با صدای گوشی از خواب پریدم... احمد داشت زنگ میزد! یهو دلم ریخت و نگران شدم.. نکنه چیزی شده.!
پارسا:جانم! چیزی شده؟
احمد:پونه معمولا وقتی حالش خرابه کجا میره؟ از سر شب رفته تا الان نیومده... زنگ میزنم جواب نمیده..همه جا رو گشتم نبود...
🦋:بعضی حرف ها رو نباید به کسی بگی... باید تنهایی تو خلوت خودت بهشون فکر کنی و غصه بخوری...
#پارسا
شب تا صبح از فکر احمد و پونه نتونستم بخوابم... یعنی اینا چشونه؟
دعوا کردن؟ اما اینا که از گل نازک تر به هم نمیگن!
#احمد
با شنیدن حرف های پونه انگار سرب داغ ریختن سرم...
داشتم دیوونه میشدم!
احمد:چرا من باید تو رو ول کنم؟
پونه:(با گریه)چون بدن من توانایی نگه داری بچه رو نداره! چون نمی تونم مادر بشم...
احمد:.....
پونه:(با گریه) یادته اون موقع بیهوش شدم؟ مجبور بودم قرص اعصاب بخورم...بعد از اون یک هفته بیهوشی هم که حالم بدتر شد! الان میگن چون سیستم ایمنی بدنت ضعیفه و مشکل داری... انگار بدنم بچه رو پس میزنه و نگهش نمی داره! دکتره گفت... کلیه هم برام دردسر میشه و کلا ضعیفم میکنه...
احمد:وای! وای! تو چرا اینا رو بهم نگفتی؟ از کی میدونی؟
پونه:(با گریه)از وقتی اومدیم خونمون! شنیده بودم کلیه ممکنه برام دردسر ایجاد کنه... اما بقیه اش رو اون موقع فهمیدم...
احمد:...م..ن..من
پونه:(با بغض) تو چی؟ فکر کردی چون دوست ندارم نمیخوام ازت بچه داشته باشم؟چطور دلت اومد؟ من چند ماهه دارم میرم دکتر و کلی دوندگی کردم تا بتونم یه راهی پیدا کنم! بعد تو؟
احمد:..شرمنده!
پونه:(با بغض) مهم نیست..! شام آماده کردم... گرم کن بخور!
احمد:کجا میری؟
پونه:میرم بیرون یه چرخی بزنم!.
#پارسا
حوالی ساعت سه صبح بود که با صدای گوشی از خواب پریدم... احمد داشت زنگ میزد! یهو دلم ریخت و نگران شدم.. نکنه چیزی شده.!
پارسا:جانم! چیزی شده؟
احمد:پونه معمولا وقتی حالش خرابه کجا میره؟ از سر شب رفته تا الان نیومده... زنگ میزنم جواب نمیده..همه جا رو گشتم نبود...