ضال۲ (پارت ۱۵)
🦋:میدونستی انقد قشنگی که نمیخوام ازت چشم بردارم؟
#پارسا
احمد کمک کرد تا پونه بشینه تو ماشین... یکم که حرکت کردیم متوجه شدیم خوابش برده! حالش خیلی خراب بود انگار کل این همه ساعت رو گریه کرده بود...
پارسا: دعوا کرده بودین؟
احمد:نه بابا!
پارسا:پس چی؟ نکنه رد دادین که سه صبح دارین وسط خیابون زار میزنید؟
از فکر شما خوابم نمی برد!
احمد:(با خنده)خب از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنن یه عده باور کنن!
پارسا:خجالت نکش! راحت باش.. بگو ابلهان😏
احمد:دور از جون😂
احمد:برو سمت خونه ما! پونه رو ببریم اونجا بعدش بریم سایت..
پارسا:میخوای بریم پیش ریحانه؟
احمد:نه پیش مامان رباب راحته! مشکلی نیست...
پارسا:باشه!
#رباب
پا شدم برای نماز صبح که احمد زنگ زد و گفت پونه رو داره میاره پیشم!
نگران شده بودم اما عکس العملی نشون ندادم ...
احمد:تا عصر اینجا باشه میام میبرمش!
رباب:باشه مادر... کوش پس؟
احمد:با پارسا دارن میان!
پارسا:سلام!...
پونه:(کسل)سلام مامان!
رباب:سلام مادر! بیا تو قربونت برم....چی شدی تو؟ یخ یخی...
احمد:احتمالا سرما خورده!
رباب:برو به کارت برس... من هستم!
احمد:قربونت برم...ممنونم.!
.
رباب:دختر تو با خودت چیکار کردی؟ رنگت شده مثل گچ دیوار.!
بیا لباست رو عوض کن... راحت باشی..
پونه:(با بی حالی)نه.. راحتم.!
رباب:پس بیا رو تخت دراز بکش... پتو رو بکشم روت...
پونه:....
🦋:میدونستی انقد قشنگی که نمیخوام ازت چشم بردارم؟
#پارسا
احمد کمک کرد تا پونه بشینه تو ماشین... یکم که حرکت کردیم متوجه شدیم خوابش برده! حالش خیلی خراب بود انگار کل این همه ساعت رو گریه کرده بود...
پارسا: دعوا کرده بودین؟
احمد:نه بابا!
پارسا:پس چی؟ نکنه رد دادین که سه صبح دارین وسط خیابون زار میزنید؟
از فکر شما خوابم نمی برد!
احمد:(با خنده)خب از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنن یه عده باور کنن!
پارسا:خجالت نکش! راحت باش.. بگو ابلهان😏
احمد:دور از جون😂
احمد:برو سمت خونه ما! پونه رو ببریم اونجا بعدش بریم سایت..
پارسا:میخوای بریم پیش ریحانه؟
احمد:نه پیش مامان رباب راحته! مشکلی نیست...
پارسا:باشه!
#رباب
پا شدم برای نماز صبح که احمد زنگ زد و گفت پونه رو داره میاره پیشم!
نگران شده بودم اما عکس العملی نشون ندادم ...
احمد:تا عصر اینجا باشه میام میبرمش!
رباب:باشه مادر... کوش پس؟
احمد:با پارسا دارن میان!
پارسا:سلام!...
پونه:(کسل)سلام مامان!
رباب:سلام مادر! بیا تو قربونت برم....چی شدی تو؟ یخ یخی...
احمد:احتمالا سرما خورده!
رباب:برو به کارت برس... من هستم!
احمد:قربونت برم...ممنونم.!
.
رباب:دختر تو با خودت چیکار کردی؟ رنگت شده مثل گچ دیوار.!
بیا لباست رو عوض کن... راحت باشی..
پونه:(با بی حالی)نه.. راحتم.!
رباب:پس بیا رو تخت دراز بکش... پتو رو بکشم روت...
پونه:....