لئو!
از زمان اولی که چنلتو دیدم یاد این نقاشی افتادم،چون حس کردم،اگه زندگی پیشینی داشتی،این بوده،این که روزها پنجره میبستیو کتاب میخوندی و شب که میشد باز میکردی و میزاشتی نور مهتاب بشه نور برات،برای دیدن بیرون .
ساعتها بیرون رو نگاه میکنی تا ایده نوشتن وطراحی پیدا کنی.
و حتی،مراقب خانوم هایی که اون ساعت شب بیرون پیاده روی میکردن بودی.
فنجون چایی ظریفی خریدی،ولی شبا ازش استفاده میکنی به عنوان لیوان یه مشروب خاص که برات از جای دوری رسیده،در حالی که به موسیقی های کلاسیکت گوش میکردی.
بیشترین دلیل عشقت به دیدن بیرون،نمای ساختمون های روبه روت که معماری های گوتیک وارانه دارن بوده.
کسی چه میدونه، شاید عاشق یه زن از اون دوره شدی،در یگ ثانیه،در حالیکه اون خانم با ترس از خیابون ها رد میشد، دیگه ندیدیش ولی تو ذهنت حک شده.
•https://t.me/caligomind•
از زمان اولی که چنلتو دیدم یاد این نقاشی افتادم،چون حس کردم،اگه زندگی پیشینی داشتی،این بوده،این که روزها پنجره میبستیو کتاب میخوندی و شب که میشد باز میکردی و میزاشتی نور مهتاب بشه نور برات،برای دیدن بیرون .
ساعتها بیرون رو نگاه میکنی تا ایده نوشتن وطراحی پیدا کنی.
و حتی،مراقب خانوم هایی که اون ساعت شب بیرون پیاده روی میکردن بودی.
فنجون چایی ظریفی خریدی،ولی شبا ازش استفاده میکنی به عنوان لیوان یه مشروب خاص که برات از جای دوری رسیده،در حالی که به موسیقی های کلاسیکت گوش میکردی.
بیشترین دلیل عشقت به دیدن بیرون،نمای ساختمون های روبه روت که معماری های گوتیک وارانه دارن بوده.
کسی چه میدونه، شاید عاشق یه زن از اون دوره شدی،در یگ ثانیه،در حالیکه اون خانم با ترس از خیابون ها رد میشد، دیگه ندیدیش ولی تو ذهنت حک شده.
•https://t.me/caligomind•