آخرین ایستگاه؛
مقصد ما جایی دور از شهر، کنار رودخونهی خشک شده بود. تو میخندیدی و از ماه که مثل خودت بینقص و کامل بود، عکس میگرفتی و من تنها کاری که میتونستم بکنم نگاه کردن بهت بود، من حاضر بودم جونم رو بدم تا بتونم تنها چند ثانیه بهت خیره بشم. زیبایی تو وصف نشدنی و لبخندِ تو، پرستیدنی ترین دین من بود.
ما کل شب رو باهم گذروندیم و زمانیکه خورشید بی تابانه، طلوع کرد، هر کدوم راه جدایی رو پیش گرفتیم.
قرار ما هرشب ساعت 22:22 کنار رودخونهی خشک شدهی دور از شهر.
مقصد ما جایی دور از شهر، کنار رودخونهی خشک شده بود. تو میخندیدی و از ماه که مثل خودت بینقص و کامل بود، عکس میگرفتی و من تنها کاری که میتونستم بکنم نگاه کردن بهت بود، من حاضر بودم جونم رو بدم تا بتونم تنها چند ثانیه بهت خیره بشم. زیبایی تو وصف نشدنی و لبخندِ تو، پرستیدنی ترین دین من بود.
ما کل شب رو باهم گذروندیم و زمانیکه خورشید بی تابانه، طلوع کرد، هر کدوم راه جدایی رو پیش گرفتیم.
قرار ما هرشب ساعت 22:22 کنار رودخونهی خشک شدهی دور از شهر.