اِکستاسیس/Ekstasis


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


اکنون، بیرون‌ایستاییِ واقعیتِ گذشته و امکانِ آینده است
@Mahsa_asadollahnejad

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


اِکستاسیس بیرون‌زدن است از خود. بیرون‌زدن به قصد ایستادن روی پایِ خود. چگونه بودنی دارد آن‌ که از خود بیرون می‌زند تا رویِ پایِ خود بایستد؟ مگر نه این است که از خود بیرون‌زده، نمی‌تواند هم که بایستد؟ روی چه بایستد وقتی از خود بیرون است؟ و انگار همه‌چیز همین‌جاست. از‌خودبیرون‌زدن و تلوتلو‌خوردن. ازخودبیرون‌زدن و نه‌-‌هنوز-ایستادن.
حالِ آنان‌ که از خود بیرون می‌زنند، حالِ یهودیانی‌ست که از مصر خارج شدند. به‌ سودایی و وعده‌ای. از مصر که مکانِ برده‌بودن‌شان، و شاید امن‌بودن‌شان، بود بیرون آمدند و حالا چه کسی می‌داند که آن‌ها در صحرایِ سینا چگونه آواره‌اند؟
آنان‌ که به‌ راه می‌افتند، اول از همه‌ یا از خود بیرون زده‌اند، یا از محدوده‌ی امن‌شان بیرون جسته‌اند، و یا اصلاً هنوز چیزی آغاز نشده‌است. حالِ آن‌ کسی که از خود بیرون‌زده چندان مساعد نیست. آواره‌ است. خانه‌اش را از دست‌داده. و اگر قرار است که همواره در صحرایِ سینایش بماند، یعنی همواره بدونِ «خانه» بماند، باید بیرون از خودش جا کُند، بیرون از آن‌ جایی که سکنی می‌گزیند.
مردمی که به راه افتاده‌اند هم حالِ مساعدی ندارند. آن‌ها از خودشان بیرون‌زده و آواره‌اند. اما اکستاسیسِ آن‌ها می‌ارزد به هزار بار در خانه نشستن. که چنان‌که می‌دانند «به راهِ بادیه رفتن، به از نشستن باطل».


این طرح‌واره، یعنی ناتوانی از عشق‌ورزیدن-زیرا عشق، به‌گونه‌ای غیرقابل انکار، امر کلی را در امر جزئی می‌بیند- مبنایِ آن سردی‌ای‌ست که اصلاح‌طلبان به‌گونه‌ای بسیار سطحی به آن حمله کرده‌اند. سردی با تمایلاتِ پرخاشگری که رانه‌هایِ درونی واقعی را می‌پوشاند ترکیب می‌گردد. روان‌کاوی، درست پیش از تجاری‌شدن، مهیایِ شیءوارگیِ فراگیر شده‌بود. وقتی معلمِ مشهور تحلیل‌گر این اصل را وضع می‌کند که کودکانِ غیراجتماعی و منزوی باید خاطرجمع شوند که می‌توانند دوست‌داشتنی باشند، تقاضا برایِ اینکه باید کودکِ پرخاشگرِ دافعه‌برانگیز را دوست داشت، همه‌ی آن چیزی را که تحلیل پایش ایستاده‌بود، به سخره می‌گیرد. این دقیقاً فروید بود که نخستین‌بار این فرمان را زیر سؤال برد که یک نفر باید بدونِ هیچ‌ تمایزی، همه‌ی بشریت را دوست بدارد[1]. چنین عشق بدونِ تبعیضی، به تحقیرِ بشریت می‌انجامد: به همین دلیل است که شایسته‌‌یِ درمان‌گران روح است. تمایل درونی‌‌ بشریت این است که از آزادشدنِ تکانه‌هایِ خودانگیخته‌اش جلوگیری کند و آن‌ها را گیر بیاندازد: مفهومی تفاوت‌نیافته که همه‌ی انحراف‌از‌معیارها را در خود می‌گنجاند و به‌گونه‌ای گریزناپذیر ابزار دیگری برای سلطه است. تکنیکی که می‌خواست قلبِ واقعیتِ بورژوایی‌ بشریت را درمان کند، بشریت را بیشتر منقاد قلب‌شدنِ رهایی می‌سازد. این تکنیک به کسانی که تشویق‌شان می‌کند تا بر رانه‌هایشان فائق آیند، می‌آموزد تا اعضایِ به‌درد‌بخور کلِ نابودگر باشند.


بخش آخر جستارِ جامعه‌شناسی و روان‌کاوی، از تئودور آدورنو

[1]  فروید در تمدن و ناخوشنودی‌هایش گفته‌ بود که هر انسانی ارزش دوست‌داشتن ندارد. 


نیاز به تفاوت‌یابی

روان‌کاوی از امر جزئی حفاظت نمی‌کند و سپری بر سر آن نمی‌کشد تا دربرابر امر کلی محافظتش کند. آشکار است که با تشدید‌شدنِ آنتاگونیسم‌هایِ اجتماعی، مفهوم سراسرِ لیبرال و فردگرایِ روان‌کاوی به‌گونه‌ای روزافزون در مقامِ جبرانی برای واقعیت ازدست‌رفته قرار می‌گیرد (معنایش را هدر می‌دهد). نظم پیشابورژوایی هنوز روان‌کاوی را نمی‌شناسد، جامعه‌ی بیش‌ازحد اجتماعی‌شده هم آن را نمی‌‌داند. اصلاحات‌گرایی تحلیلی (Analytic revisionism) جُفت چنین جامعه‌ای‌ست. با رابطه‌یِ جابه‌جا‌شده‌ی فرد و جامعه جور درمی‌آید. ساختار قدرتِ اجتماعی نیازی به عاملیتِ وساطت‌گرِ ایگو و فردیت ندارد. نشانه‌یِ ظاهری‌‌اش دقیقاً شیوعِ به‌اصطلاح روان‌کاویِ مبتنی بر ایگوست، درحالی‌که در واقعیت، تنظیم‌شدنِ تاحدودی آگاه و تاحدودی واپس‌رونده‌یِ فرد با جامعه جایگزینِ دینامیکِ روان‌کاوانه‌یِ فرد شده‌است. آنچه که از ناعقلانیت به‌ جای مانده، روغنی‌ست که باید خرج امام‌زاده شود. انواعِ به‌خوبی معاصر آن‌هایی‌اند که کنش‌هایشان را نه یک ایگو پیش می‌راند و نه، به‌طور دقیق‌، ناخودآگاه‌شان، بلکه کسانی‌اند که آنچه عینیت از آن‌ها می‌خواهد را هم‌چون یک خودکار (automaton) تکرار می‌کنند. آن‌ها با هم مراسمی بی‌حس را با ضرباهنگِ یک ریتمِ تکراری اجباری پیش می‌برند و از حیثِ احساسی فقیر می‌شوند: با نابودیِ ایگو، نارسیسیسم یا مشتقاتِ جمعی‌اش رو می‌آید. یک جامعه‌یِ تمامیت‌خواه، استانداردشده و وحشی همه‌یِ تفاوت‌یابی‌ها را گیر می‌اندازد و برای این هدف، بهره‌یِ لازم را از هسته‌یِ اولیه‌یِ ناخودآگاه می‌برد. جامعه و ناخودآگاه برای خنثی‌کردنِ ایگویِ وساطت‌گر هم‌دست می‌شوند؛ پیروزیِ تکانه‌هایِ قدیمی، پیروزیِ اید بر ایگو، هماهنگ با پیروزیِ جامعه بر فرد.

روان‌کاوی در معتبرترین و درعین‌حال منسوخ‌ترین شکل خود به‌عنوانِ گزارشی درباره‌یِ نیروهایِ نابودگری که بر فرد در میانه‌یِ یک جامعه‌ی نابودگر غالب شده‌اند، عمل می‌کند. ناحقیقتِ روان‌کاوی این است که دعوی تمامیت دارد و انرژیِ تاریخ را ساکن و این‌همان می‌سازد. اظهارات اولیه‌یِ فروید مبنی بر اینکه تحلیل صرفاً چیزی به دانش موجود می‌افزاید به این اظهارنظرِ متأخر او می‌رسد که «جامعه‌شناسی نیز، تا جایی که با رفتار مردم در جامعه سروکار دارد، نمی‌تواند چیزی به‌جز روان‌کاوی کاربردی باشد».

روان‌کاوی زمینِ زیر پایش را همیشه سفت دانسته‌ است. اما هرچقدر که از کانون امن‌اش دور شود، تزهایش بیشتر سطحی‌بودن خود را یا بیش‌سیستماتیک‌بودن و الگومندبودن خود را نشان می‌دهند. اگر شخصی لغزش کلام داشته باشد و لغاتی با بار جنسی بر زبان بیاورد، اگر کسی از قرارگرفتن در مکان‌های شلوغ رنج بکشد یا اگر دختری در خواب راه رود، تنها بختِ روان‌کاوی برای درمان آن است که آن‌ها را به زمین سفت خود ببرد؛ یعنی به فردِ نسبتاً خودآیینِ مونادگون (جدا و دربسته) به‌مثابه‌یِ میدانِ جدال ناخودآگاه بینِ رانه‌ی درونی و ممنوعیت. هرچقدر از این زمین سفت دورتر شود، باید با خشونت و تبه‌کاری بیشتری آنچه را که به واقعیت بیرونی متعلق است به سایه‌هایِ درون‌ماندگاریِ روانی بکشاند. توهمش در توان انجام این کار دور نیست از آن قسم «همه‌توانیِ اندیشه» که خودش آن را چون چیزی کودکانه نقد می‌کند.
این‌گونه نیست که ایگو منبع خودآیین دومی را برای حیات روانی، در کنار اید، بسازد و روان‌کاوی به‌مثابه‌ی قلمرو مشخص خودش بر آن تأیید کند، بلکه، خوب یا بد، ایگو از بی‌واسطه‌گیِ محضِ تکانه‌های درونی‌اش جدا شده‌است- در این فرایند حوزه‌یِ جدالی که قلمروِ کنونی روان‌کاوی‌ست، پدید آمده‌است. ایگو، به‌مثابه‌یِ نتیجه‌ی یک فرایند تکوینی، هم بسیار درونی (غریزی‌)‌ست و هم چیزی دیگر. منطق روان‌کاوانه، ناتوان از فکرکردن به این تناقض، هر چیزی را به یک اصل نخستینِ همان فروکاسته است؛ به آن‌چه که ایگو زمانی بوده‌است {اشاره به مرحله‌ی ego-libido}. ایگو، در شرایطِ لغوِ تفاوت‌یابیِ هم‌معنی با بوجود‌آمدنش، دست دوستی با واپس‌رانی (regression) می‌دهد؛ با بدترین دشمن‌اش. زیرا جوهر، تکرار انتزاعی نیست بلکه کلیِ تفاوت‌یافته‌ است. آن حساسیتِ وسیع به تفاوت که مشخصه‌یِ انسانیتِ حقیقی‌ست، قدرت‌مند‌ترین تجربه‌یِ تفاوت را ایجاد می‌کند؛ تفاوت جنس‌ها. روان‌کاوی در فروکاستِ هر چیز، ناخودآگاه را صدا می‌زند و دست‌آخر همه‌ی فردیت را به چیزی همان فرو می‌کاهد و به نظر می‌رسد {خود} قربانیِ مکانیزمِ آشنایِ هم‌جنس‌‌‌دوستی می‌شود، ناتوان از درکِ تفاوت‌ها. هم‌جنس‌دوستی تجربه‌ی کوررنگیِ مشخصی را بروز می‌دهند و از درک فردیت ناتوان می‌ماند. زنان، در معنایی مضاعف، با آن‌ها «این‌همانند».


Forward from: Bidar
درسگفتار (حضوری، آنلاین و آفلاین)
درباره‌ سیاست استتیک:
۲- حس‌پذیری رنج
به‌هدایت مهسا اسداله‌نژاد
۷ جلسه‌
از ۷ آذر‌ماه ۱۴۰۲
‌‌‌سه‌شنبه‌ها ۱۷:۳۰ تا ۱۹:۳۰

امر مطلق برای آدورنو به‌طور پیشینی استوار نمی‌شود، بلکه مبتنی‌ست بر تجربه‌ تاریخی رنج. نه دلیل غایی‌ست و نه امری نامشروط؛ بلکه به وجود عینی رنج و واقعیتی که آن را ایجاد کرده، بستگی دارد.
آدورنو دربرابر نظریه‌یِ عقلانیِ خودآیین‌شدن و بیرون‌آمدن از چترِ سلطه، از نظریه‌ استتیکیِ خودآیین‌شدن دفاع می‌کند. قلمرو استتیکی یعنی همان‌جایی که نیرویِ حس‌پذیری می‌تواند فعال شود، تکانه می‌تواند ایجاد گردد، رنج می‌تواند سخن بگوید و حقیقت زیر بارِ آگاهی این‌همان‌ کننده خاک نمی‌خورد. در زمانه‌ غلبه‌ صنعتِ فرهنگ که تمامیِ کدهایِ فعال‌کردنِ حس‌پذیریِ انسانی تصاحب‌ شده‌اند، آیا هنوز می‌توان قلمرویی استتیکی، فی‌المثل در ادبیات، در هنر و شاید در جاهایِ دیگر، یافت که قسمی رهایی را ممکن کند؟

این دوره تلاش می‌کند مسیری از نظریه‌ استتیکِ تئودور آدورنو ترسیم کند که در مصاف با نظریه‌ کانت (و دیگر فلاسفه‌ پساکانتی) به شکلِ دیگری از خودآیینی می‌اندیشد.
👇
https://t.me/bidarcourses/454


🎤 "ناممکن‌شدنِ کنارِ هم زیستن"

نقد و بررسی فیلم "بنشی‌های اینشرین"

📍خانه‌ی هنرمندان ایران
🗓 شهریور ۱۴۰۲




🎤 "دیگران ملت"

نقد و بررسی فیلم "زندگی دیگران"

📍خانه‌ی هنرمندان ایران
🗓 بهمن ۱۴۰۱




NEW-The Force of Nonviolence-Final-Digital.pdf
4.5Mb
نیروی خشونت‌پرهیزی (پیوندی سیاسی-اخلاقی‌عُرفی)

نوشته‌ی جودیت باتلر


بخشی از مقدمه مترجم:
مفهوم خشونت‌پرهیزی آغشته به انواع و اقسامِ ایدئولوژی‌های سیاسی‌ست. درواقع ساده نیست بحث درباره‌ی این مفهوم بدونِ آنکه دلالتی از دلالت‌های جاافتاده‌اش در ذهن مخاطب با توجه به فضایِ معناییِ ذهن مخاطب تداعی نشود. خشونت‌پرهیزی درگیر با انواعِ تصورات منفعلانه‌ست. تو گویی زمانی که از اهمیتِ آن سخنی به میان آورده می‌شود، پیشاپیش دست‌ها به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته‌است و قسمی سازش با وضع موجود ارجحیت و اولویت پیدا کرده‌است. در ذهنِ موافقانش، تصور از خشونت‌پرهیزی گره‌خورده با کنش‌هایِ سیاسیِ مرسوم و اصطلاحاً «کم‌هزینه» و در ذهنِ مخالفانش، گره‌خورده با عافیت‌جویی و منزه‌طلبی؛ شاید حتی قسمی موضعِ طبقاتی.
جودیت باتلر، فیلسوف سیاسی و فمینیست معاصر آمریکایی، در این کتاب از هر دو تصور فاصله می‌گیرد. فاصله‌گرفتن از هر دو تصور مشترک برای اتخاذ جایگاهی انتقادی نسبت به آن‌ها، مستلزم آن است که نسبت این مفهوم را نخست با متضاد آن، یعنی خشونت‌ورزیدن، و سپس با دیگر مفاهیمِ همبسته‌ای که به زعم او بدونِ آن‌ها نمی‌توان پرسش از خشونت‌پرهیزی را به‌درستی واکاوید، مشخص کند. چنان‌که در عنوان خود کتاب دیده می‌شود، اولین گام برای فاصله‌گیری این است که بدانیم خشونت‌پرهیزی از جنس نیروست. بنابراین معادل با انفعال نیست. دومین گام این است که پیوندی سیاسی و اخلاقی‌عرفی‌ست. به این ترتیب که در «نسبت» معنادار است و هرگز یک ایده‌آل جدای از این نسبت نیست. بسته به موقعیت، بسته به آن دقیقه‌ای که قرار است کردار خشونت‌پرهیزی از ما سر بزند، این پیوند متبلور می‌شود؛ پیوندی ناظر بر بودن ما، به تداومِ هستی ما.

10 last posts shown.

161

subscribers
Channel statistics