در لطافت طبع زلزله
دیشب که زلزله آمد در خیابان بودیم. از پیش بابا و مامان بازمیگشتیم؛ دیشب تولد من بود. اولین روز تولدی که تا صباح آن، فارغ و فراموش از رسیدنش بودم و تا بوق آن شب، حساب سالهای گذشته را نه خود به شمار آوردم، نه دیگری.
وقتی نزدیک خانه رسیدیم، از ازدحام مردم حدس زدیم اوضاعِ وقتْ طبیعی نیست. از هر که میپرسیدیم جواب نمیداد. نزدیک خانه که رسیدیم، بالاخره همسایههای آشنای ساختمان را دیدیم که بیرون منزل، گویی در هول حائلی غوطه میخورند: گفتند زمین لرزیده.
ما که در تلاطم بزرگراه بودیم، حس نکردیمش، ولی باز از وصف خیال آن ترسیدیم.
طبقات را دویدم بالا، نفس نفس میزدم. قفلها را یکییکی گشودم. مدارک مهم را جستم و آنچه را ضروری مینمود، برداشتم. با خانه و همه تحفههای عزیزی که در آن به جای میگذاشتم، وداع کردم. ترسان از پلهها به پایین خیزیدم. مور همهمه و موج اضطراب چون روح خدا بود که در آغاز پیدایش، بر فراز آبهای تیره سرمیگردانید. شب مرگ اغلب به شب پیدایش ماننده است. فکر کردم چه تولد خجستهای خواهد بود، اگر کار همین امشب یکسره شود!
شب ِ سرد ِ دشوار ِ ناسازگار در کوچه گذشت. نخفتیم و لرزیدیم، تا صبح که یکی از همسایهها آمد و نان سنگک تعارف کرد. تشکر کردیم ولی چندان گرسنه نبودیم، نپذیرفتیم. انگار تمرین صبحگاهی برای پرهیزهای پیش ِ رو باشد.
ناخودآگاهم مرا به صعوبتی بیش از این وعده میدهد. مثل کودکی جهانندیده و خامطمع، بیمیلام و صائم و مُمسک. کاش چند ساعت دیگر هم این سختی را تحمل میکردیم، ولی تمام میشد.
راستش چیزی تمام نشده؛ به کفارهای نیز چنین حقیر، از رنج و بلایی عظیم محتمل، گریزی نیست. آمدهایم بالا. سرمازده و ترسخورده و حائر. ترسیده از خودیم؛ از خودی که هرگز آماده نیست؛ خائف تحفههایی عزیز که پنداری، کارتنکی در تار خود تنیده و آنک ماییم؛ چون عنکبوتی که در این اوهنالبیوت، دلهامان لرزان ژالهای است که در لطافت طبعش خلاف نیست.
پینوشت: اگر کنجکاوید که چند تهرانی در زلزله هفت ریشتری تهران میمیرند، کدام گسلها خطرناکترند و کلا زور زلزله چقدر است، مصاحبه من از طرف مجله دانستنیها با دکتر مهدی زارع را بخوانید!
https://www.instagram.com/p/Bc9RDMOhyE3/
دیشب که زلزله آمد در خیابان بودیم. از پیش بابا و مامان بازمیگشتیم؛ دیشب تولد من بود. اولین روز تولدی که تا صباح آن، فارغ و فراموش از رسیدنش بودم و تا بوق آن شب، حساب سالهای گذشته را نه خود به شمار آوردم، نه دیگری.
وقتی نزدیک خانه رسیدیم، از ازدحام مردم حدس زدیم اوضاعِ وقتْ طبیعی نیست. از هر که میپرسیدیم جواب نمیداد. نزدیک خانه که رسیدیم، بالاخره همسایههای آشنای ساختمان را دیدیم که بیرون منزل، گویی در هول حائلی غوطه میخورند: گفتند زمین لرزیده.
ما که در تلاطم بزرگراه بودیم، حس نکردیمش، ولی باز از وصف خیال آن ترسیدیم.
طبقات را دویدم بالا، نفس نفس میزدم. قفلها را یکییکی گشودم. مدارک مهم را جستم و آنچه را ضروری مینمود، برداشتم. با خانه و همه تحفههای عزیزی که در آن به جای میگذاشتم، وداع کردم. ترسان از پلهها به پایین خیزیدم. مور همهمه و موج اضطراب چون روح خدا بود که در آغاز پیدایش، بر فراز آبهای تیره سرمیگردانید. شب مرگ اغلب به شب پیدایش ماننده است. فکر کردم چه تولد خجستهای خواهد بود، اگر کار همین امشب یکسره شود!
شب ِ سرد ِ دشوار ِ ناسازگار در کوچه گذشت. نخفتیم و لرزیدیم، تا صبح که یکی از همسایهها آمد و نان سنگک تعارف کرد. تشکر کردیم ولی چندان گرسنه نبودیم، نپذیرفتیم. انگار تمرین صبحگاهی برای پرهیزهای پیش ِ رو باشد.
ناخودآگاهم مرا به صعوبتی بیش از این وعده میدهد. مثل کودکی جهانندیده و خامطمع، بیمیلام و صائم و مُمسک. کاش چند ساعت دیگر هم این سختی را تحمل میکردیم، ولی تمام میشد.
راستش چیزی تمام نشده؛ به کفارهای نیز چنین حقیر، از رنج و بلایی عظیم محتمل، گریزی نیست. آمدهایم بالا. سرمازده و ترسخورده و حائر. ترسیده از خودیم؛ از خودی که هرگز آماده نیست؛ خائف تحفههایی عزیز که پنداری، کارتنکی در تار خود تنیده و آنک ماییم؛ چون عنکبوتی که در این اوهنالبیوت، دلهامان لرزان ژالهای است که در لطافت طبعش خلاف نیست.
پینوشت: اگر کنجکاوید که چند تهرانی در زلزله هفت ریشتری تهران میمیرند، کدام گسلها خطرناکترند و کلا زور زلزله چقدر است، مصاحبه من از طرف مجله دانستنیها با دکتر مهدی زارع را بخوانید!
https://www.instagram.com/p/Bc9RDMOhyE3/