میگفت غم ها آزارش میدن اما شادی ها بیشتر
چون هروقت احساس شادی میکرد بعدش بدترین اتفاق ها رخ میداد درست مثل آرامش قبل طوفان
اما الان، دیگه چیزی آزارش نمیده قلبش خالی از هر حسیه ، تلاشی نمیکنه که شاد باشه حتی اگه بخوادم نمیتونه شاد باشه چون یادش رفته شاد بودن چه جوریه
الان فقط قسمت خالی لیوان و میبینه، لیوانی که از اولم خالی بود .....
میگفت غم ها آزارش میدن اما شادی ها بیشتر
چون هروقت احساس شادی میکرد بعدش بدترین اتفاق ها رخ میداد درست مثل آرامش قبل طوفان
اما الان، دیگه چیزی آزارش نمیده قلبش خالی از هر حسیه ، تلاشی نمیکنه که شاد باشه حتی اگه بخوادم نمیتونه شاد باشه چون یادش رفته شاد بودن چه جوریه
الان فقط قسمت خالی لیوان و میبینه، لیوانی که از اولم خالی بود .....