#یادداشت_اول
امروز از پنجره که بیرون را نگاه کردم، یک بلوز قرمز لابهلای سبزی درختان توجهم را جلب کرد. آن تیشرت قرمز تن یک پسر کوچک بود که به نظر میرسید بیشتر از ۱۰ سال ندارد. از پشت برگهای سبز درخت میتوانستم تلاش مداومش برای عبور دادن توپ سفید کوچک از روی تور را ببینم. راکت قرمز رنگی که دستش بود، همهی ابزارش برای این کار بود. تمام مدتی که این رنگهای مکمل چشمم را نوازش میداد، آن پسر دست از تلاش برنداشت. بارها توپ به زمین افتاد و بارها خم شد و توپ را برداشت، بدون اینکه ناامید یا غمگین شود. چهرهاش را از اینجا میتوانستم ببینم که نشاطی در آن موج میزد. آن شادمانی و نشاط در چهرهاش به دلیل موفقیت نبود. بلکه حاصل تلاش برای هدفش بود.
امروز از پنجره که بیرون را نگاه کردم، یک بلوز قرمز لابهلای سبزی درختان توجهم را جلب کرد. آن تیشرت قرمز تن یک پسر کوچک بود که به نظر میرسید بیشتر از ۱۰ سال ندارد. از پشت برگهای سبز درخت میتوانستم تلاش مداومش برای عبور دادن توپ سفید کوچک از روی تور را ببینم. راکت قرمز رنگی که دستش بود، همهی ابزارش برای این کار بود. تمام مدتی که این رنگهای مکمل چشمم را نوازش میداد، آن پسر دست از تلاش برنداشت. بارها توپ به زمین افتاد و بارها خم شد و توپ را برداشت، بدون اینکه ناامید یا غمگین شود. چهرهاش را از اینجا میتوانستم ببینم که نشاطی در آن موج میزد. آن شادمانی و نشاط در چهرهاش به دلیل موفقیت نبود. بلکه حاصل تلاش برای هدفش بود.