#یادداشت_دوم
امروز اولین چیزی که نگاهم رویش ماند، بوتههای یاسی بود که گلهای سپید رویش خودنمایی میکرد. البته بوی این یاسها از پنجره وارد خانه میشد و به من حالتی از خلسه دست میداد.
از طرف دیگر بوتهی آبشار طلایی که در کنار یاس روییده بود، کمکم داشت گلهایش را از دست میداد؛ اما هنوز وقار خودش را حفظ کرده بود و با چنان آغوش عاشقانهای بوته یاس را بغل کرده بود که نمیتوانستم جداییشان را تصور کنم.
یقین میدانم که تا سال بعد که دوباره گلهای زرد آبشار طلایی بر تنش بنشیند، یاس به انتظارش خواهد نشست و این همآغوشی را ترک نخواهد کرد. برای دیدن آن گلهای زرد پررنگ حتی اگر تنها یک ماه از سال شاداب و زنده باشند، یکسال صبر کردن ارزشش را دارد و گمان میکنم یاس با تمام عطر و بو و خوبیهایش قدر آبشار طلایی خودش را خواهد دانست.
تمام این چیزهاست که مرا همچنان به عشق و بودنی عاشقانه در جهان برای هر موجود زنده، دلگرم و امیدوار نگاه میدارد.
امروز اولین چیزی که نگاهم رویش ماند، بوتههای یاسی بود که گلهای سپید رویش خودنمایی میکرد. البته بوی این یاسها از پنجره وارد خانه میشد و به من حالتی از خلسه دست میداد.
از طرف دیگر بوتهی آبشار طلایی که در کنار یاس روییده بود، کمکم داشت گلهایش را از دست میداد؛ اما هنوز وقار خودش را حفظ کرده بود و با چنان آغوش عاشقانهای بوته یاس را بغل کرده بود که نمیتوانستم جداییشان را تصور کنم.
یقین میدانم که تا سال بعد که دوباره گلهای زرد آبشار طلایی بر تنش بنشیند، یاس به انتظارش خواهد نشست و این همآغوشی را ترک نخواهد کرد. برای دیدن آن گلهای زرد پررنگ حتی اگر تنها یک ماه از سال شاداب و زنده باشند، یکسال صبر کردن ارزشش را دارد و گمان میکنم یاس با تمام عطر و بو و خوبیهایش قدر آبشار طلایی خودش را خواهد دانست.
تمام این چیزهاست که مرا همچنان به عشق و بودنی عاشقانه در جهان برای هر موجود زنده، دلگرم و امیدوار نگاه میدارد.