پِـــژاره


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


پژاره به لری یعنی تلاقیِ اندوه،دلتنگی و فرسودگیِ روح.
برای شعر،آهنگ و عکس های پرجزئیات:
https://t.me/HarfChatBot?start=f350748dcefb

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




لرا به کسی که خیلی دوسش دارن میگن"هِرَنگ‌دِلِم"یعنی دلیل تپش قلبم یا آخرین نور امید که باعث میشه آدم ادامه بده.


نیاز دارم از ده شب به بعد روی پل عابر بشینم،پاهامو تکون بدم،به رفت و آمد ماشین‌ها نگاه کنم و چاوشی گوش بدم.


میدونی قسمت وحشتناک ماجرا کجاست،اونجاش که به خودت میای میبینی داری کاری رو انجام میدی و حرفی رو میزنی که اگه شخص دیگه ای انجام میداد کلی غر میزدی،برای همه هم اتفاق افتاده.


چه اهمیتی داره کی راجب تو چی فکر میکنه،اینکه مثبت فکر کنن چیزی به تو اضافه نمیکنه که منفی فکر کردنشون کم کنه،هیچکس با کفشای تو راه نرفته‌و‌نمیره،هیچکس شبا جای تو سرشو رو بالش نمیذاره،هیچکس تو سر تو نیست و کسی نمیدونه لابه لای تک‌تک سلول‌های مغزت چه دردها و تناقض هایی نهفته‌س،جز خدا مجبور نیستی هیچکس رو از خودت راضی نگه داری،مجبور به چشم گفتن و "به تو ربطی نداره" نگفتن نیستی.


گر به آغوش بریزند گل اندر بر من
این همه خار بوَد، چون تو در آغوش نه‌ای
- امیرخسرو دهلوی


یعنی میشه یه روز از خستگیام به همچین جایی پناه ببرم؟!اوس کریم میبینی؟!


-همه چیز در زمستان یخ‌ می‌بندد، جز عطر، اشتیاق، خاطرات و برخی آرزوها.


آدم گاهی انقدر بی‌حوصله است که تحمل شنیدن صدای برخورد قاشق و لیوان چایی صبحونه‌رو نداره.


از سن کم،شاید نیمه دوم ابتدایی،به خاطر ندارم راجب هیچکدوم از اتفاقات تلخ و شیرین مدرسه،باشگاه یا هرجایی که میرفتم به مادرم چیزی گفته باشم،رفیقی هم نداشتم که همه‌چی رو بدونه،با همه خوب بودم،معلم و دانش و آموز و بابای مدرسه فرقی نداشت،اما تو تنهایی و دنیای خودم مطلقا هیچکس نبود،مامان همیشه خسته بود و دلم نمیخواست مزاحم استراحتش باشم و با خودم میگفتم وقتی مادرم از فلان اتفاق خبر نداره لزومی نداره کسی هم بدونه هرچند رفیقم باشه،دوران راهنمایی تنهایی خیلی اذیتم کرد،اعتماد به نفسم رو از بین برد تا حدی که تو تنهایی خودمم غریب بودم،انقدر ادامه پیدا کرد که دیگه نه فقط کسی نبود بلکه خودمم دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم راجب دردم،غم یه هیبت پیدا کرد و کنارم زندگی کرد،به مرور انقدر بهش علاقه پیدا کردم که دیگه دلم نمیخواست بره،دوسش داشتم و دارم و فکر میکنم تمام فعل و انفعالاتی که تو ذهنم اتفاق میوفته بخاطر اونه،یه جاهاییش سخت گذشت اما هرچقدر سنم بالاتر میره از کارهایی که کردم وحرف‌هایی که نزدم بیشتر راضی میشم.


گر نیامد به عیادت،به عزا می‌آید
-رفیعی‌مشهدی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
مدت زیادیه این مسئله برام به وجود اومده،با این فیلم حل شد.


Forward from: رندان پارسا
به تشریفِ قدومِ خود زمانی،
مُشرَّف کن خراب آبادِ ما را...

- ابوسعید ابوالخیر


مرا خود،باتو چیزی در میان است
وگرنه روی زیبا در جهان است[احمق]
-سعدی


‌چقدر شدیدا مشتاق انسانی هستم که صادق باشد و بتواند محبت کند حتی اگر یک هیولا باشد...

-یادداشت‌ها،نیچه




اینکه هایلایتم کنن آزارم میده،هرجا و در هر زمینه‌ای،تو حاشیه راحت‌ترم.




تو مبین که خاکم‌از خستگی و شکستگی ها
تو بخواه تا به سویت ز هوا سبک تر آیم..
-منزوی


...نخفته‌ایم
که شب بگذرد، سحر بزند‌..!
-منزوی

20 last posts shown.

328

subscribers
Channel statistics